مرد میخواهد به پای روضه بنشیند , که شد
صحبت از جسمی تکیده , لحظه های آخرش
نیزه و شمشیر وتیر و سنگ باشد جای خود
چکمه ای بر سینه و رگهای خشک حنجرش
مرد میخواهد به پای روضه بنشیند , که شد
صحبت از جسمی تکیده , لحظه های آخرش
نیزه و شمشیر وتیر و سنگ باشد جای خود
چکمه ای بر سینه و رگهای خشک حنجرش
شمر آهسته صدا زد: جگرت می سوزد?
عضو عضو بدنت, بال و پرت می سوزد
خس خس سینه که نه , زمزمه ای از پاییز
برگ ریزان شده از پا به سرت , می سوزد
تیر از سینه تو رد شده گویا , که چنین
با تکان دادن دستت , کمرت می سوزد
سر خونین تو را بر نوک نیزه زده ام
تا ببینی که چگونه ثمرت می سوزد
وای..در تیر رس چشم حرامی دیدم
معجر دخترکان حرمت می سوزد
قاسم افرند
گر نخیزی تو زجا , کار حسین سخت تر است
نگران حرمم , آبرویم در خطر است
قامت خم شده را هر که ببیند گوید
بی علمدار شده , دست حسین بر کمر است
من آب را وقتی فراهم کرده بودم
دل را تهی از ماتم و غم کرده بودم
قبل از زمانی که بریزد آبرویم
نذرش همه دار و ندارم کرده بودم
کربلا محشر کبری شده است واویلا
خون جگر حضرت زهرا شده است واویلا
گوش در گوش همه لشگریان میگفتند
پسر فاطمه تنها شده است واویلا
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
دل های عرشیان همه در تاب و در تب است
اصلا بیا بمان که فقط روشنی دهی
خورشید من بدون تو هرروز من شب است
هُو میکنند مرا که زمین خورده ام حسین
با من بگو که آبرویت برده ام حسین ؟؟؟؟
سوگند به موی مادرمان فاطمه – نشد
شرمنده ام که آب نیاورده ام حسین
یک مشک , یک غیرت که از آن روبرو آمد
طفلی صدا زد بچه ها گویا عمو آمد
باید به استقبال آب و آبرویش رفت
وقتی عمو از جنگ آب و آبرو آمد
دست بوست گرچه آمد از هوا تیری سه پر
دید چشمت سوی خیمه می دود آنجا نشست
زلف خوش بوی تو بر هم چقَدَر پیچیده
چشم و ابروی تو بر هم به نظر پیچیده
من از این رنج و بلا جان میدهم
از مصیبت ها خدا جان میدهم
تو که رفتی اشک در چشمم نشست
چون شدم از تو جدا جان میدهم