اشعار شهادت حضرت رقیه س

اینجا خرابه نیست که دارالعزا شده

اینجا خرابه نیست که دارالعزا شده
تو آمدی و حاجت قلبم روا شده

اینجا نگاه هرزه و پرطعنه رایج است
اما حیا به چشم همه کیمیا شده

تمام لشکرشان غرق آه می کردم

تمام لشکرشان غرق آه می کردم
اگر که رو بسوی قتلگاه می کردم

ببین که نیست دگر سو به چشم های ترم
وگر نه روی تو را من نگاه می کردم

بابا من از دنیای بی تو دل بریدم

بابا من از دنیای بی تو دل بریدم
یک روز خوش بعد از تو در دنیا ندیدم

هر چند که دیر آمدی عیبی ندارد
شکر خدا امشب به دلدارم رسیدم

کبوتر دل زخمی به آشیانه رسید

کبوتر دل زخمی به آشیانه رسید
پدر رسید,دوباره میان خانه رسید

میان یک طبق از نور خانه داری تو
بپای تشت,دل من به این بهانه رسید

گرفته بود دلش بی نهایت از ناقه

گرفته بود دلش بی نهایت از ناقه
زمین که خورد رقیه به صورت از ناقه

مذاب شد جگرش در مسیر راه اما
نداشت هیچ زمانی شکایت از ناقه

دلتنگی مرا به تماشا گذاشته

دلتنگی مرا به تماشا گذاشته
آن کس که بر دلم غم بابا گذاشته

باور نمی کنم پدرم رفته بر سفر
اما برای من سر خود را گذاشته

به دخترت زده ای سر فدای سرزدنت

به دخترت زده ای سر فدای سرزدنت
فدای آتش داغی که بر جگر زدنت

چه قدر داد کشیدم دگر نخوان قرآن
ولی تو خواندی و با سنگ ای پدر زدنت

عالم وآدم شده گدای رقیه

عالم وآدم شده گدای رقیه
ریزه خور سفره ی عطای رقیه

باطنش این است که رسیده به معراج
هر که شده خاک زیر پای رقیه

امشب خدادعای مرامستجاب کرد

امشب خدا دعای مرامستجاب کرد
بابامرا برای خودش انتخاب کرد

منکه توان پاشدن ازجانداشتم
خیرش قبول عمه دوباره ثواب کرد

عمه جان مثل پدر بود, خیالت راحت

عمه جان مثل پدر بود, خیالت راحت

پشت ما وقت خطر بود, خیالت راحت

خطبه می خواند به جان همه آتش می زد

عمه ام اهل شرر بود, خیالت راحت

تکامل دل زار من از کمال گذشت

تکامل دل زار من از کمال گذشت
سه‌سال طفل تو بودن, هزار سال گذشت

محال بود که آن خارها مرا نکشند
ولی به شوق تو جان من از محال گذشت

بابا غرور دخترت آخر شکسته شد

بابا غرور دخترت آخر شکسته شد

دستم به دست حرمله با خنده بسته شد

در مجلس یزید که پر ازدحام بود

عمه نبود کار رقیه تمام بود

شاعر:علی سپهری

دکمه بازگشت به بالا