رفتی به روی نیزه و من پابه پای تو
دنبال می کنم سرت از رد پای تو
این سنگ ها صدای مرا در می آورند
قرآن بخوان اگرچه گرفته صدای تو
رفتی به روی نیزه و من پابه پای تو
دنبال می کنم سرت از رد پای تو
این سنگ ها صدای مرا در می آورند
قرآن بخوان اگرچه گرفته صدای تو
در کوفه داغ بر جگرم میگذاشتند
با چکمه پا به روی پرم میگذاشتند
حتی محله ی خودمان هم محل نداد
شاگردهام سر به سرم میگذاشتند
باید که از نیزه سرت را پس بگیرم
رگ های سرخ حنجرت را پس بگیرم
آه ای سلیمان زمانه سعیم این است
از ساربان انگشترت را پس بگیرم
بغضش شکست زخم دلش بی حساب شد
ســجاده اش مـــعطرِ بـا اشــک نـاب شـــد
او سید البکاء حسینیه ی خــداست
گریه سپاه او شد و پا در رکاب شد
از دست مهربان شما هر که نان گرفت
بالای دست حاتم طایی مکان گرفت
عرض نیاز پیش کریمان درست نیست
باید همیشه دست به روی دهان گرفت
تا تو رفتی به سوی خیمه ما برگشتند
عده ای که دگر از دین خدا برگشتند
جنگجویان همه رفتند ولی بعد از آن
عده ای بد دهن و بی سر و پا برگشتند
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید
نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید
شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرده
و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده
روزی رسد که شرح دهم داغ دیده را
آری عیان کنم غم بر دل رسیده را
درد دلی کنم ز غمم پیش مَحرمی
تا مرهمی شود دل محنت کشیده را
تویی که قبله ی اولاد مرتضی بودی
تویی که فاطمه شهر کربلا بودی
حرام بود نگاه به سایه ات حتی
تو یادگار پیغمبر خدا بودی
حالا که غیر از چشمهای تر نداری
تنهای تنها ماندی و یاور نداری
بگذار تا زینب لباس رزم پوشد
تا که نگوید دشمنت لشگر نداری
بسکه نیزه سمت او سربازها انداختند
عاقبت از روی مرکب شاه را انداختند
نیزه ها قرآن حق را تکه پاره کرده اند
صفحه هایش را به زیر دست و پا انداختند
خوردی زمین , مقابل زهرا به قتله گاه
بیــن حرامـــیان
ماندی غریب و یکّه و تنها به قتله گاه
کردنــد دوره ات
در عصر جمعه , لشکرِ اعدا به قتله گاه
قلبِ خـــدا شکست