بسان آن کبوتر که به فکر دانه می افتد
به افت و خیز موهایت دلم چون شانه می افتد
می ازمیخانه مستوراست وساغر بی موالات است
دلم منطق نما می آید و دیوانه می افتد
بسان آن کبوتر که به فکر دانه می افتد
به افت و خیز موهایت دلم چون شانه می افتد
می ازمیخانه مستوراست وساغر بی موالات است
دلم منطق نما می آید و دیوانه می افتد
تا بخشش عطای کریمان همیشگی ست
در این محیط بوی خوش نان همیشگی ست
انها گدایشان غم فردا نمیخورد
اینجا بنای سفره احسان همیشگی ست
ضریح تازه مبارک,عزیز ام بنین
ببین حریم تو آقا چقدر محترم است
ضریح پشت ضریح و حرم میان حرم
فدای گل پسری که هنوز بی حرم است
پوریا باقری
کسی که درشجاعت داستانی چون جمل دارد
بگو ضرب الاجل اصلا چه ترسی از اجل دارد
کسی که حاتم طایی مریدش بوده قبل از او
کسی که در کریمی سبقه از روز ازل دارد
وقت آن است به ما باده ی نابی برسد
جام در دست گرفتیم, شرابی برسد
لن ترانی و ترانی چه تفاوت دارد
هدف آن است فقط از تو جوابی برسد