ای رفیق روز تنهایی ، تو تنهایی چه قدر
تو کجا و ما کجا دلواپس مایی چه قدر
راه معلوم است و ما بیراهه گردی می کنیم
خسته از بی دردی ما اهل دنیایی چه قدر
ای رفیق روز تنهایی ، تو تنهایی چه قدر
تو کجا و ما کجا دلواپس مایی چه قدر
راه معلوم است و ما بیراهه گردی می کنیم
خسته از بی دردی ما اهل دنیایی چه قدر
آری که بساط گریه جور است امشب
دست من از آغوش تو دور است امشب
هر طفل تو گوشه ای زمین گیر شده ست
این خانه چقدر سوت و کور است امشب
کنار قبر تو جان می دهد پرستارت
سفر بخیر عزیزم خدا نگهدارت …
خدا کند که بیاید ببوسم از دستش
اجل اگر برساند مرا به دیدارت …
هفت آسمان خورشید و ناهید و قمر دارد
اذن ورود از حق بگیر این خانه در دارد
سرمای بیداد خزان باغ مرا پژمرد
امسال تقویمم بهاری مختصر دارد
حوصله دیگر ندارم کاش میبردی مرا
فاطمه با رفتن خود خوب پژمردی مرا
بعد دفنت محرم حیدر قرارم رفته است
خلق میدانند من دار و ندارم رفته است
پس از تو اهل خانه چون پریشانی کیسوها
نمیآیند گرد هم مگر با گریه آهو ها
شبیه غنچهها در خود پس از تو معتکف هستند
نمیآید دگر سرها برون از روی زانوها
هرچند که با سختی بسیار می آید اینجا
با غم سینه بیمار می آید اینجا
فاطمیه وسط روضه بشین تکیه نزن
مادری دست به دیوار می آید اینجا
امیر فرخنده
غصه بی انتهاست مادرجان
آه! قبرت کجاست مادرجان؟
شرح این درد را توانی نیست
از مزارت چرا نشانی نیست!؟
روا نبود به بیت علی شرر بزنند
نمک به زخمِ جگرهای شعله ور بزنند
حرامیان همه با قصد شوم آمده اند
که از کبوتر این خانه ، بال و پر بزنند
صحبت از دستی که رزق خلق را میداد شد
هر کجا شد حرف از بانو به نیکی یاد شد
او که جای خود گلوبندش اسیر آزاد کرد
حر هم از یمن ادب بر نام او آزاد شد
حیران شدم حیران،رسیدم تا به فضه
باید توسل جست در هر جا به فضه
حتی کنیز خانه ی زهرا عزیز است
قبل از تولد داده ام دل را به فضه
خوردی زمین و عرش معلی کبود شد
خورشید تیره شد ، همه دنیا کبود شد
حوریه با نسیم عوض میشود رُخش
آه از دمی که صورت حورا کبود شد