یاد دارم مدینه روزی که
“دسته گل نه , طناب آوردند”*
جای خوبی و زحمت بابا
با بدی ها جواب آوردند
یاد دارم مدینه روزی که
“دسته گل نه , طناب آوردند”*
جای خوبی و زحمت بابا
با بدی ها جواب آوردند
قصه ی کوچه ی باریک سرش معلوم است
حرف کوچه که بیاید خطرش معلوم است
خوب پیداست زمین خورده کسی در کوچه
جای زانو زدن رهگذرش معلوم است
من هرچه دارم از کرام اهل بیت است
گنج دو دنیا زیر گام اهل بیت است
زیبا ترین جا کنج بام اهل بیت است
صبح و مساء ذکرم سلام اهل بیت است
در شهر اگر هیچ کسی را غم دین نیست
تا فاطمه زنده است علی خانه نشین نیست
ای دست پر از پینه ز چرخاندن دستاس
افلاک در افلاک تو را جایگزین نیست
ای کشتی صبر علی پهلو گرفتی
با ناخوش احوالی گمانم خو گرفتی
دیشب خودم دیدم که بعد از جابه جایی
در بین بستر دست بر پهلو گرفتی
ﻋﺎﺷﻘﺎن ﺑﯿﻘﺮار ﯾﮑﺪﮔﺮﻧﺪ
ﻫﻤﻪ اﺳﻔﻨﺪ ﻧﺎر ﯾﮑﺪﮔﺮﻧﺪ
ﻓﺮق ﺑﯿﻦ ﻋﻠﯽ و زﻫﺮا ﻧﯿﺴﺖ
اﯾﻦ دو آﯾﯿﻨﻪ دار ﯾﮑﺪﮔﺮﻧﺪ
عُمْر خود را به تمنّا گُذراندن خوب است
صبح و شب در طلبت اشک فشاندن خوب است
چشـمهای تو اگر ساقی مجلس باشـنــد
دست بر پهلوی پیمانه رساندن خوب است
ای نور چشمانم
این روزها از دیدن حالت پریشانم
من دخترت هستم
اما غم پنهان چشمت را نمی دانم
این اشک ها براى تو مرهم نمى شود
چیزى ز غصه هاى دلت کم نمى شود
با من بگو عزیز دلم راز کوچه را
کس جز على به راز تو محرم نمى شود
جان جانها افتاد
چه بگویم که در آن لحظه چه غوغا افتاد
گذر جمعی پست
سوی کاشانه ی آن گوهر والا افتاد
اومدن توی خونم قدم زدن
توی کوچه بچه هامو هم زدن
شبا دیگه دور هم جمع نمیشیم
بدجوری زندگیمو بهم زدن
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم
آهوی وحشی ام و عشق تو شد صیّادم
صید دام تو شدن روزی هر کس نشود
لطف زهراست که در دام شما افتادم