دامنم آلوده شد گرچه ز دنیا دوستى
جان به قربانت که بخشیدى مرا با دوستى
ناسپاسم, ناپسندم, نارفیقم, یا رفیق
از تو امّا من ندیدم چیزى اِلّا دوستى
دامنم آلوده شد گرچه ز دنیا دوستى
جان به قربانت که بخشیدى مرا با دوستى
ناسپاسم, ناپسندم, نارفیقم, یا رفیق
از تو امّا من ندیدم چیزى اِلّا دوستى
من عبد روسیاهم دست مرا بگیرید
شرمنده از گناهم دست مرا بگیرید
از بس که دور گشتم از خانه ی حبیبم
گم گشته است راهم دست مرا بگیرید
“بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران “
در انتظار روی ماه توأم کماکان
حتی اگر که مردم یک دم بیا سراغم
“کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران”
شکسته شد دلم ازدست این و آن بی تو
چگونه پر بکشم تا به آسمان بی تو
چقدر وعده ی فردا چقدر جمعه ی بعد
ببین که بر لبم آقا رسیده جان بی تو
هرمِ پر پروانه ی پر سوخته دارم
داغ دل یک مرد جگر سوخته دارم
دل هرچه کشید از غم هجران رخت بود
من شکوه از این هجر پدر سوخته دارم
دم دکانم ایستادم و خبر فروختم
برای هر خبر هزارتا جگر فروختم
فضول گشته قاصدت… به قیمت نگاه تو
نخوانده نامه ی تو را به نامه بر فروختم
من که جبریل نیستم بانو
از تو گفتن برای من سخت است
کار هرکس نبود کار تو بود
مادر فاطمه شدن سخت است
حتم دارم که رفتنی هستم
به خدا می سپارمت آقا
خواهشِ مادرانه ای دارم
جانِ تو, جانِ دخترم زهرا
می سوزم از شرارِ نفس هایِ آخرت
از لحنِ جانگداز وصایایِ آخرت
دستم به دست بی رمقت می شود دخیل
در پیش چشمهایِ گهربار جبرئیل
به خدا بعد عروج تو پرم مى سوزد
مادر من,تو نباشى, جگرم مى سوزد
امنیت داشتن ما همه از یمن تو بود
خانه با رفتن تو در نظرم می سوزد
به فرض اینکه قلم داشت تاب جولانش
قوای واژه چگونه شود غزل خوانش؟
بیان ناقص ما نیست در خورش وقتی
به او سلام فرستاده حی سبحانش
بگو شاعر که یا نور است او, یا آسمان یا چه؟
یقینا ماه, وصفش خارج است از درک دریاچه
مگر بالاتر از این منزلت هم هست؟ پس او را
چه باید خواند غیر از مادر ام ابیها؟ چه؟