ماندم کنار ارباب پایینِ پای ارباب
از بس که هست نایاب پایینِ پای ارباب
قلبش رود به تاراج گویا که رفته معراج…
…مَن زارَ اِبن الارباب پایینِ پای ارباب
ماندم کنار ارباب پایینِ پای ارباب
از بس که هست نایاب پایینِ پای ارباب
قلبش رود به تاراج گویا که رفته معراج…
…مَن زارَ اِبن الارباب پایینِ پای ارباب
آقا اگر به بزم تو مهمان نمی شدیم
اینگونه عاشقانه غزلخوان نمی شدیم
حتی اگر محبت بی حد تو نبود
سوگند برخودت که مسلمان نمی شدیم
گرچه در اینجا دست و پا, زنجیر هستی
گرچه ز کنج این قفس,رستن محال است
خورشیدی و هرجا که باشی می درخشی
خاموشی نور تو با بستن محال است
تاریکی ام, تا نور یارمه جبین نیست
بی تو گل زهرا, بهاری در زمین نیست
امسال هم با جمعه هایش می رسند و…
تقویم هم بی تو به غیراز نقطه چین نیست
کاری بجز گریه برای ما نمانده
وقتی به آقا رحم در دنیا نمانده
زندان دل زندان دل زندان سیه چال
فرقی میان روز و شب اینجا نمانده
تو شدی شمع و عالم همه پروانه توست
عمه ی عشق بفرما که دلم خانه توست
این همه لطف و صفا,از تو کرم را عشق است
خانه ام گرچه خراب است حرم را عشق است
آسمان را به روی تخته ی در می بردند
تاج سر بود که باید روی سر می بردند
سرو سامان همه بی سر و بی سامان بود
پا به یک سوی , سر از یک طرف آویزان بود
تمام آرزویم هست ببینم بچه هایم را
ببینم که خدا کرده اجابت ربنایم را
دراین مدت که زندانم همیشه زاروگریانم
ازاینکه من نمی بینم رخ ماه رضایم را
می شود بر شانه ی لطفت پریشان گریه کرد
پابرهنه سویت آمد مثل باران گریه کرد
هردم ای آئینه با آهت دل عالم گرفت
چشم دنیا تار شد سر در گریبان گریه کرد
باز هم نام کریمان پیش من آورده اند
علتش این بود من را از قرن آورده اند
در سیه چال گنه افتاده بودم بی حبیب
لطف کردند و برایم هم سخن آورده اند
در چشمهای منتظرم نا نمانده است
یک چشم هم برای تماشا نمانده است
از بَسکه گریه کرده ام و خون گریستم
اَشکی برایِ دخترِ زهرا نمانده است
گرچه ما را ز نسل غم خواندند
عاشقت را چه محترم خواندند
با تو از شوکت علم خواندند
هرچه خواندند از تو کم خواندند