سوز اشک و ناله ام چاره درد و غم نشد
یک نفس از سوز من بین خیالت کم نشد
چاره ای بر زخم دل میکردم اما هیچکس
همچو یاد دلبرم بر زخم من مرهم نشد
سوز اشک و ناله ام چاره درد و غم نشد
یک نفس از سوز من بین خیالت کم نشد
چاره ای بر زخم دل میکردم اما هیچکس
همچو یاد دلبرم بر زخم من مرهم نشد
بر تشنه محال است که آبی نفرستند
از کوثرشان جام شرابی نفرستند
بین دو حرم هروله کردیم… محال است
از چشمه ی زمزم می نابی نفرستند
نگاهت را مگیر آقا خدا را خوش نمی آید
گدایت را مکن رسوا خدا را خوش نمی آید
من مجنون و دیوانه گدای هر شبت هستم
بیا رّدم مکن لیلا خدا را خوش نمی آید
از خدا آمده ام تا به خدا می جنگم
از بهشت آمده و کرب و بلا می جنگم
در تنم ظرفیت اکبر لیلا شدن است
بی زره در صف مردان خدا می جنگم
خدا نوشت تو را بر سر جهان باران
تویی حسین”ع” امیر همه طمع کاران
طمع به عشق تو کردم اگر گنه کارم
تویی الهه ی عاصین این گنه کاران
وقتش رسیده نوکرتان جان فدا شود
یک روز نذر روضه خون خدا شود
وقتش رسیده حال و هوایی عوض کنم
این قلب کوچکم ز شما در عزا شود
تقویم هم دیگر تماشایی ندارد
وقتیکه جمعه , صبح زیبایی ندارد
حبس دعای من مرا درگیر من کرد
در این منیت ها خدا جایی ندارد
با حضور شیر حق خیبر سپر انداخته
دست خطی مرتضی بر روی در انداخته
حیدر آمد, حیدر آمد, در میان معرکه
لرزه ای در قلب دشمن این خبر انداخته
نرخ بازار طلا بی ارزش و بیهوده است…
ما ز ایوان طلا خرج و مخارج می بریم…
سیدصادق موسوی
معجزاتی که از این عشق , تو و من دیدیم
آنچنان بود که حتی به شنیدن , دیدیم
اَشک , در دیده ی ما بود ولی خندیدیم
به خدا بی نمکِ فاطمه می گندیدیم
با حسین بن علی گشت عسل , سرکه ما
رو به دریای غمش رود شده برکه ما
در حریمت علم وعرفان هیچ نیست
بی وِلایت, صوت قرآن هیچ نیست
کعبه با نام تو معنا میشود
در زمین غرق تماشا میشود
او سفیر ِ نهضت ِ کرب و بلاست
پنجه های کوچکش مشکل گشاست
ناز او را عمه جانش می خرد
خنده ی او از حسین دل می برد