حسن لطفی

با محرم تو نفَس می‌زنم

غمخوارِ کربلا غم عالم نمی‌خورد
دنیایِ بی حسین به دردم نمی‌خورد

هرکس که خورد نان تو جایی نمی‌رود
هرکس که خورد داغِ تو را غم نمی‌خورد

ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر

کیست این معنی اشراق ازل
کیست این لطف خدا عزوجل

کیست این صوم و صلوه و صلوات
کیست این حی علی خیر العمل

خدا عاشقم کرد

مرا مثل یک اَبرِ حیران کشیدند
مرا مثلِ رودی خروشان کشیدند

خدا آفرید و خدا عاشقم کرد
مرا مثل زُلفی پریشان کشیدند

شُکرِ حق

اگر جاری‌ام جاری از چشمه‌های غدیرم
صدای غدیرم
برای علی‌ام برای غدیرم
من از نسل زهرایم از بچه‌های غدیرم

نسیم رحمت

مثل شکوفه رایحه‌ای دِلفریب داشت*
گُلبرگهای روشنِ او بویِ سیب داشت

چون روز چشمه‌ی دریای نور بود
گُل بود اگر گُلِ زهرای نور بود

سید الساجدین

شبیهِ سیبِ غلطانی که از جوی تو می‌آید
دلِ سرگشته‌ی ما از شبِ موی تو می‌آید

تو آنقدر از خدا سرشار هستی که نمی‌دانیم
که این عطرِ خداوند است یا بوی تو می‌آید

یا عباس(ع)

دوباره از نجف گفتم نسیمِ صبحگاهی را
که پَر دادیم دلها را کبوترهایِ چاهی را

زیارت‌نامه شد شعرم همین که از علی گفتم
شرافت میدهد این نام کاغذهایِ کاهی را

هوای کربلا دارم

شراب آلوده می‌داند تَهِ پیمانه می‌چسبد
خمارِ باده می‌فهمد شبِ میخانه می‌چسبد

گداییِ در این خانه تشریفی به ما داده…
که تنها بر لبِ ما ساغرِ شاهانه می‌چسبد

شادی‌ها

و باز افسوس فروردین نشد اسفندها باتو

بیا تا وا شود دلهای ما از بندها با تو

زمانش می‌رسد جایِ غم و اندوه‌ها داریم

فقط  لبخند‌ها  لبخندها  لبخندها با تو

باب‌الحوائجِ

دریا شکست کوه شکست آسمان شکست

ای وایِ من که حرمت این آستان شکست

ای وایِ من که ساقه‌ی پایی نحیف و سرخ

از ضربه‌های چکمه‌ی یک پاسبان شکست

یا زینب

نگاهم ماند و از درها نیامد
نشانی از کبوترها نیامد
زمانی گردِ من پُر بود حالا..‌.
یکی از آن برادرها نیامد

ایوانِ نجف

اینکه اینگونه پَرَش ریخته جبرائیل است
اینکه این گونه نَفَس میزند عزرائیل است

ملک‌الموت تماشاگرِ جولانِ که است ؟
آسمان مات و زمین دست به دامانِ که است ؟

دکمه بازگشت به بالا