شعر شهادت امام رضا (ع)

امان نداد

امان نداد مرا این غم و به جان اُفتاد
میان سینه‌ام این دردِ بی امان اُفتاد

به راه رویِ زمین می نشینم و خیزم
نمانده چاره که آتش به استخوان اُفتاد

چنان به سینه‌ی خود چنگ می زنم از آه
که شعله بر پر و بالِ کبوتران اُفتاد

کشیده‌ام به سرِ خود عبا و می‌گویم
بیا جواد که بابایت از توان اُفتاد

بیا جواد که از زخمِ زهر می‌پیچد
شبیه عمه‌اش از پا نفس زنان اُفتاد

شبیه دخترکی که پس از پدر کارش
به خارهای بیابان به خیزران اُفتاد

به رویِ ناقه‌ی عریان نشسته،خوابیده
و غرقِ خوابِ پدر بود ناگهان اُفتاد

گرفت پهلویِ خود را میانِ شب ناگاه
نگاه او به رُخِ مادری کمان اُفتاد

دوید بر سرِ دامان نشست خوابش بُرد
که زجر آمد و چشمش به نیمه‌جان اُفتاد

رسید زجر دوباره عزای کوچه شد و
به هر دو گونه‌ی زهرا ترین نشان اُفتاد

رسید زجر و پِیِ خود دوان دوانش بُرد
که کارِ پنجه ی زبری به گیسوان اُفتاد

به کاروان نرسیده نفس نفس می زد
به خارهای شکسته کشان کشان اُفتاد

دوباره ناله ای آمد عمو به دادم رس
دوباره رأسِ اباالفضل از سنان اُفتاد

حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا