رضا باقریان

ای مه‌جبین

دارم به لب همچون رطب نام تو را ای مه‌جبین
بس‌که ادب میر عرب داری تو از ام‌البنین

امشب رسیدم محضرت شاید تو را پیدا کنم
شاید کمی اذنم دهی با تو کمی نجوا کنم

این هتک حرمت است

بی خود نماز مرد, نشسته نمی‌شود
یا دست پر ورم که شکسته نمی‌شود

سِنِ زیاد, عاقبتش مو سفیدی است
بی خود کسی ز عمر, که خسته نمی‌شود

تازیانه بی عدد می‌زد

هرجا گرفتار است حتماً باب حاجت هست
قبله که باشد هر طرف عرض ارادت هست
مرغ دل ما را اگر شوق زیارت هست
در سینه‌ها روحیه و میل شهادت هست

کریمِ ایل و تبار پیمبر

شاهنشهند و بنده نوازند و دلبرند
آنانکه غرق طاعت الله و اکبرند

فرقی نمی‌کند به گدا الطفاتشان
هر دو, کریمِ ایل و تبار پیمبرند

شکسته بال و پرم

به خسته حالیم ای پادشاه ارحمنی
به اشک چشم ترم یا اِله, ارحمنی

کشانده‌ام سرِ این سفره اعترافم را
نمانده از نفسم غیر آه ارحمنی

آقا نگاهی

این آخرین روز است از سالی که دارم
شرمندگی مانده‌ از احوالی که دارم

حال مرا تغییر ده یا احسن‌الحال
آشفته هستم با همین حالی که دارم

دعای من

 
 

دخیل بسته‌ام امشب پرِ عبایت را
مگر نگاه کنی حال این گدایت را

ز من زُراره بساز ای امامِ خوبی‌ها
خدا به دست تو داده فقط هدایت را

اشک غریب

حال و روز مادری بیمار گریه آور است
گریه‌های کودکی تبدار گریه آور است

عاشقان گاهی ز روی هم خجالت می‌کشند
دیدنِ اشک غریب انگار گریه آور است

خواهر

وقتی که گهواره است دستان برادر
خواهر رسید اول به دامان برادر

بعد از ولادت گریه کرد و مادرش گفت
آرام باش ای دخترم, جانِ برادر

یوسف چرا به گوشه‌ی کنعان نمی‌رسد

یوسف چرا به گوشه‌ی کنعان نمی‌رسد
این هجر, این عذاب به پایان نمی‌رسد

خشکم زده, ترک ترکم, تشنه‌ام, چرا
بارانِ رحمتی به بیابان نمی‌رسد

عزت پایدار معصومه

آیه‌ی انتظار معصومه
عزت پایدار معصومه
مایه‌ی افتخار معصومه
همه جا سفره‌دار معصومه

سلاله‌ی زهرا

همیشه طبعِ غزل حِس برتری دارد
برای توست اگر شعر, مشتری دارد

تو از تبار که هستی سلاله‌ی زهرا
که خط به خطِ غزل طعم دیگری دارد

دکمه بازگشت به بالا