رضا قاسمی

العطش

نای بستنِ چشاتو نداری
با چشای باز داری خواب می‌بینی
من دارم توو گریه‌هام غرق می‌شم
تو می‌خندی اشکامو آب می‌بینی

یا جواد الائمه ادرکنی

به چشمت میهمان کردی تمامِ عمر، زمزم را
به خاکِ تشنه خواندی آیه‌ی بارانِ نم‌نم را

تویی آن کودکی که از سکوتش درس می‌ریزد
دهان وا کن که بشناسند از هر علم، اَعلَم را

جانم رضا

سراغ پرچمت را از شمیمِ باد می‌گیرم
نشانِ رود را از ماهی آزاد می‌گیرم

حرم یعنی شفا؛ یعنی همان هوی مسیحایی
که دارم دَم‌به‌دَم از دوری‌اش غمباد می‌گیرم

الهی العفو

در بساطم باز چیزی نیست، آهم را نگاه
قطره‌های شرم، در ابرِ نگاهم را نگاه

این زمستان هم گذشت؛ از برفِ پیری بگذریم !
روسپیدان را ببین؛ روی سیاهم را نگاه

یا ابالفضل العباس

رسیدی روزِ اول؛ روز آخر را نشان دادی
برای علتِ خَلقت؛ برادر را نشان دادی

ادب تا خلق شد؛ افتاد روی دستِ استادش
برای بوسه خاکِ پای مادر را نشان دادی

یا زهرا(س)

همان زمان که در آفاقِ عرش، دیده شدی
برای قصه‌ی لولاک، برگزیده شدی
تو میوه‌ی ملکوتی که در شب معراج
به اذنِ حضرت پروردگار، چیده شدی

مادر عباس(ع)

شبیه ابر ، پر از بغض‌های بارانم
من از اهالی خورشید در زمین هستم
در آسمان منِ بی ستاره ماهی نیست
به جای امّ‌بنین ؛ امّ بی‌بنین هستم

یا زهرا (س)

مثل هر شب خواب را در بسترش تنها گذاشت
رفت پای جانمازش؛ روی دنیا پا گذاشت

با قیامش آسمان می‌رفت زیر چادرش
قابِ قوسینِ رکوعش عرش را هم جا گذاشت

لاله‌های سربریده

بهار از چله‌ی داغِ زمستان‌ها خزان برگشت
به باغِ لاله‌های سربریده باغبان برگشت

زمین با گریه دور مقتلِ خورشید می‌گردید
صدای روضه‌ی روزِ دهم آمد؛ زمان برگشت

حسین جانم

جز گنبدت هر آنچه که تابید را ببخش
از پشت کوه آمده؛ خورشید را ببخش

شرک است، فکرِ سجده به شش‌گوشه‌کعبه‌ات
علاّمه‌های مکتب توحید را ببخش

مسافر حرمم

بخر مقابل چشمانِ خوب‌ها بد را
نشان بده به همه لطفِ بیش، از حد را

ببخش، حاجتِ من کمتر است، از کَرمت
خودت بخواه، برایم هر آنچه باید را

علمدار

زمین می‌لرزد از سنگینی باری که من دارم
شبیه شانه‌ی از داغ، سرشاری که من دارم

خسوفِ صورتت خورشید را خاموش خواهد کرد
بتاب ای ماهِ زخمی در شبِ تاری که من دارم

دکمه بازگشت به بالا