با خنده با تحقیر خنجر را گرفته
بر سینه اش زانو زده سر را گرفته
ای کاش رو به قبله اش میکرد نامرد
یک دست مو یک دست خنجر را گرفته
چه خوب زهرا هست وقت احتضارش
آقا دودستی دست مادر را گرفته
یک ضربه! دوضربه! نه باید پشت و رو کرد
زیر گلویش بوی خواهر را گرفته
هم فاطمه چشمان حیدر را گرفته
و هم علی چشم پیمبر را گرفته
هی صورت ارباب را بر خاک میزد
لج کرده قول کیسه زر را گرفته
زینب! برو جایی که شمر اصلا نباشد
بیرون بیاید زود معجر را گرفته..
تقسیم شد جسمش میان ده سواره
هر مرکبی یک جای پیکر را گرفته
دیگر نه عباس است نه اکبر، ببینند
خلخال طفلان چشم لشکر را گرفته
سید پوریا هاشمی