خواهی که لبم پر آه باشد باشد
چشمم به در و به راه باشد باشد
خواهی اگر ای عزیز زهرا این دل
در حسرت یک نگاه باشد باشد
سید مجتبی شجاع
خواهی که لبم پر آه باشد باشد
چشمم به در و به راه باشد باشد
خواهی اگر ای عزیز زهرا این دل
در حسرت یک نگاه باشد باشد
سید مجتبی شجاع
این روزها بوی قفس دارد زمانه
اندوه و غربت می وزد از هر کرانه
این روزها دلتنگ دلتنگم شهیدان
کی می رود از خاطر من یاد یاران
هستم یتیم لیک پر از شور وعزتم
حُسن ختام و پرچم پایان نهضتم
بابا خوش آمدی که ببینی که شهر شام
افتاده در خروش ز غوغای غربتم
عمریست که وصف تو شنیدیم و ندیدیم
وز باغ تو یک غنچه ی ناچیز نچیدیم
شاها نظری سوی گدایان درت کن
ما دل ز گدا خانه اغیار بریدیم
چه نذرها که نکردم برای آمدنت
بیا عزیز که جانم فدای آمدنت
ببین که در شب تاریک بی شما بودن
گرفته دست به بالا گدای آمدنت
با اینکه در حوالی چشمم ندارمت
اما هنوز کنج دلم دوست دارمت
یک روز شانه های خودت را به من بده
تا عاشقانه ثانیه ای سر گذارمت
تا کی در انتظار خودت می گذاری ام ؟!
آقا بدون لطف تو در بی قراری ام
هر روز بی تو روز عذابی برایم است
از فکر روز بی تو سپردن فراری ام
ما بر سـرِ سـفره ات, نمـک گــیرشدیـم
با لقمه ی لطف و رحمتت, ســیر شدیم
با این همه چون تــورا نـدیـدیـم ,آنـقـدر
خوردیم غــم فــــــــراق , تا پـــیر شدیم
حمید رضا نوری
هر شب میان هیئت تو فکر می کنم
آقا به صبر و طاقت تو فکر می کنم
ما را شکسته طعنه ی طوفان روزگار
دارم به استقامت تو فکر می کنم
دلم گرفته ز یارم خبر نمی آید
چرا خزان جدایی به سر نمی آید
به راه آمدنت خشک شد دو چشم ترم
چرا مسافر من از سفر نمی آید
کسی که عادتش احسان سجیعه اش کرم است
چرا سراغ من محتضر نمی آید
در این دیار که عشاق تو فراوانند
دگر غلام تو مد نظر نمی آید
چه در زمان فراق , چه از وصال از ما
به غیر نوکریت بیشتر نمی آید
شاعر؟؟؟
دستم اگر رهــــا بکنی یار مـــــــــی شوم
در قتلگــــــــــاه یاور دلدار مـــی شـــوم
دشمن نشسته عمه, روی پیکــــر عمــــو
رخست اگر دهی سپر یار مـــی شــوم
بی جهت منتظرم , مطمئناً اینجایی
ما کنار تو نه , انگار تو پیش مایی
آنکه بیناست به دنبال شما می گردد
از خدا حاجت کور است فقط بینایی