شعر آیینی

جلوه

عرش از نورِ خدا غرقِ طَلاطُم شُده بود
بَسکه می‌ریخت گُل از عرش زمین گُم شده بود

باز هنگامه‌یِ یک جلوه تَبَسُم شده بود
وقتِ رقصیدنِ دل وقتِ ترنُم شده بود

تمثال تماشایی زهرا

گل های بهاری همه غبطه به تو دارند
در حسرت رویت همه گل های بهارند
آرامش رخساره ی تو رشک نسیم است
گل ها به جز از روی تو آرام ندارند

خورشید در گهواره

در دست بابا مثل یک قرآن کوچک
نازل شده این سوره ی “خندان کوچک”

نور خداوند ودود افتاده امشب
از منتهای عرش بر ایوان کوچک

شبیـه حضـرت زهـرا

میـان آینـه هــا عکس یــار افتــاده
خـدا بـه حضرت اربـاب دختـری داده
فرشتـه هـا همگـی در تـدارک اطعـام
و دود کــردن اسپنـد بهــر شهـزاده

الهی به رقیه

هر اهل دلی یافته راهی به رقیه
پس رو زده با کوه گناهی به رقیه

هروقت نشسته ست سر شانه ی عباس
تقدیم شده منصب شاهی به رقیه

بسم ربِّ الرّقیه

مثل هرشب که باده میخواهیم
آمدیم و زیاده میخواهیم
جام خالی و دست خالی تر
گرچه از ما نمی ستاند زر

ای ساحل نیاز

دل را به پای ناز تو ای ناز باختم
با این همه شکست ببین باز باختم

اصلا برای اینکه تو هم باورم کنی
اقرار می کنم که از آغاز باختم

چشم به راه تو

جمعه ها خسته و دلگیرتر از هربارم
جمعه ها چشم به راه تو فقط میدوزم
بغض در راه گلو مانده ولی میشکند
مثل یک شمع در این ظلمت شب میسوزم

یا مهدی

نگو که نیست بگو دیدها خطا دارد
به هر کجا بروی نور, ردّپا دارد

دروغ بسته به خورشید قاری غیبت
که نصّ اَشرَقتِ الارض, ماجرا دارد

منتظرِ روی توأم

باز غمی در دلِ من جا گرفت
بس که سراغِ گلِ زهرا گرفت

منتظرِ روی توأم ماهِ نو
مُردم از این هجرتِ جانکاهِ تو

هجرتِ جانکاهِ تو

باز غمی در دلِ من جا گرفت
بس که سراغِ گلِ زهرا گرفت

منتظرِ روی توأم ماهِ نو
مُردم از این هجرتِ جانکاهِ تو

لب تشنه ی باران

ما را همه گفتند گرفتار نگاهت
لب تشنه ی بارانی انوار نگاهت
احسنت بر این دولت بختی که نصیب است
افتاده به ما نیز سر و کار نگاهت

دکمه بازگشت به بالا