زکاروان سفر کرده ام نشانی نیست
برایگفتن درد دلم زبانی نیست
برایاین که به کوی حبیب خود برسم
منغریب چه سازم که کاروانی نیست
زکاروان سفر کرده ام نشانی نیست
برایگفتن درد دلم زبانی نیست
برایاین که به کوی حبیب خود برسم
منغریب چه سازم که کاروانی نیست
به دلم دیدنت برات شده, به خدا صبح و شام منتظرم
همه ی روزها ولی به خصوص, آخر هفته هام منتظرم
نه شبیهم به هر مسلمانی, نه نماز درست و درمانی…
چه بگویم خودت که می دانی, من چه اندازه خام منتظرم
عمری ست در هوای خودت گریه می کنی
عمری ست با نوای خودت گریه می کنی
گاهی کنار تربت مخفی مادرت
بر خاک آشنای خودت گریه می کنی
افسوس خط فاصله ها بیشتر شده
ای وای گریه های شما بیشتر شده
اصلا وفا به بیعت با تو نکرده ایم
گرچه ز جانب تو وفا بیشتر شده
هرچند دل تنگم ولی بهتر نیایی
زیرا دگر اینجا نباشد آشنایی
اینجا کسی فکر تو نیست آقای تنها
ازچه شما آقا همیشه فکر مایی؟