شب قدر است و شب بارش خیر و برکات
آمده ماه جبینی که بُوَد جلوهء ذات
آمده تا که شود ساحل کشتیِ نجات
به قدم های پر از میمنت او صلوات
شب قدر است و شب بارش خیر و برکات
آمده ماه جبینی که بُوَد جلوهء ذات
آمده تا که شود ساحل کشتیِ نجات
به قدم های پر از میمنت او صلوات
دریچه های شعور مرا به هم زده اند
حقایقی که به روی دلم قدم زده اند
مرا مجادلهء واژه ها ز پا انداخت
خُرافه های جدیدی که بر سرم زده اند
زمین خورده ی آسمانیم ما
بهاری به شکلِ خزانیم ما
که در بوته ی امتحانیم ما
خدا هرچه خواهد همانیم ما
فقیران صاحب زمانیم ما
الا طراوت سر سبز بوستان دلم
شکوه بی مثل اوج آسمان دلم
قلم به دست من امشب عجیب میلرزد
و بند آمده پیش شما زبان دلم
تا که گردیدم آشنای سحر
شددلم وادی صفای سحر
بین سجاده تربتم گل شد
بانم اشک وگریه های سحر