مرغ بهشت وحیم و سوخته آشیانه ام
دانه سرشک دیده و ناله شده ترانه ام
منکه دمد ز حجره ام نور به چشم قدسیان
دود به آسمان رود از در آستانه ام
مرغ بهشت وحیم و سوخته آشیانه ام
دانه سرشک دیده و ناله شده ترانه ام
منکه دمد ز حجره ام نور به چشم قدسیان
دود به آسمان رود از در آستانه ام
سایه ای از مادر ما روز آخر مانده بود
استخوانی از تن او حداکثر مانده بود…
رازهایی داشت با بابا ولی ناگفته ماند
چشمهای زخمی اش در پشت معجر مانده بود
گرچه چشم زخمی اش از ضرب سیلی تار بود
شام را تا صبحدم در ذکر حق بیدار بود
هیچ وقت از ماجرای ظلم کوچه دم نزد
او دلِ آزرده اش گنجینه ی اسرار بود
روزی که حُرمتِ حرم مصطفی شکست
در بینِ هجمهها درِ بیتالولا شکست
کوچه شلوغ بود و ارازل به صف شدند
طوری به در زدند که از چند جا شکست
اتش رسیده تا نظرش را عوض کند
یا درد و رنج یا نظرش را عوض کند
دستی سیاه و سنگ دل از کوچه میرسد
تا اینکه بی هوا نظرش را عوض کند
رنگ پاییز به دیوار بهاری اُفتاد
بر در خانه ی خورشید شراری اُفتاد
فاطمه ظرفیت کل ولایت را داشت
وقت اُفتادن او ایل و تباری اُفتاد.
(زبانحال امیرالمومنین با حضرت زهرا سلام الله علیهما)
باید بری, نه! محضِ رضایِ خدا نگو
دق می کنم بدون تو, این جمله را نگو
زهرا بمان و زندگی ام را به هم نریز
سنگ صبور من, نرو از پیشم ای عزیز
هیجده سال داشت اما حیف, گیسوانش سفید شد مادر
چقدر روزهای پایانی دردهایش شدید شد مادر
رد شد از بین چادر خاکیش , تندبادی ز تازیانهء غم
بعد از آن ضربه های پی در پی , سرو قدش چو بید شد مادر
نفس, نفس زدنت را شمردم و دیدم
چقدر فاصله دارند هر نفس باهم
یکی ,دوتا نفست هم که بوی خون می داد
نفس بزن ,نفسی مادرانه میخواهم
شب دراز است , تو گویی که فقط شب مانده
فاطمه رفته از این خانه و زینب مانده
گفته بودی که خدا جام بلا می دهدش
هر کسی را که در این بزم مقرّب مانده
خون به دلم نکن هنوز جوونی
تو میتونی هنوز پیشم بمونی
فاطمه تو زندگی حیدری
برای بچه های من مادری
این گریه های بی سخن اشکال دارد؟
یا این که چشمان حسن اشکال دارد؟
هرروز می شوئی سه دفعه پیرهن را
زهرا مگر این پیرهن اشکال دارد؟