شعر روضه

علمدارِ سرافرازان

شب شعر است و بالا میروم از منبری دیگر
به شوقی که بخوانم باز هم شعر تری دیگر

بخوانم از علمدارِ سرافرازان “سیف البحر”
ندارد مثل او دین محمد یاوری دیگر

امیرِ صف شکن

همیشه قوّت قلب تمام لشکر بود
امیرِ صف شکن جنگ نابرابر بود

زمانه سردتر از سرد میشد اما او
همیشه مایه ی دلگرمی پیمبر بود

حضرت ِ والا مقامی

حضرت ِ والا مقامی و صلابت از شما
سخت تر از سنگی و شورِ شجاعت از شما

تا دمِ رفتن، هوادارِ رسولِ اکرمی
مطمئنم وام می گیرد نجابت از شما

بوی بهشت

هر چند انتهای فلک خاک این در است
خاک بقیع بر سر ما تاج دیگر است
بال فرشته منت از این خاک می کشد
جنت کجا به گرد و غبارش برابر است

آه

نام تو را انگار با چشم تر آورده
این روضه خوان که باز حرف مادر آورده

قبر تو را گم کرد ؛ خیلی سخت پیدا کرد
وقتی که خاک از خاک قدری سر در آورده

قبر خاکی

صبا تو که سحر از کوی ما گذر داری..
خبر ز گریه عشاق در سحر داری

به گردن تو فتاده همیشه زحمت من
ببر سلام مرا تا بقیع پیش حسن

بقیع

حتّی بدون صحن و گنبد هم صفا دارد
این خاک غیر از بوی غم بوی خُـدا دارد

مُشتی از آن را چند سال قبل بـو کردم
دیدم که عـطری مـثـل خاک کـربلا دارد

جنت البقیع

در ماتم سرچشمه های پاکیِ خاکی
خون می چکد از زمزم افلاکیِ خاکی
روی دلم حک می کنم..،حکّاکیِ خاکی :
” قربان آن چار آفتاب خاکیِ خاکی “

غرق غربت است اینجا

میشود حال شیعیان بد حال
از ستم های هشتم شوّال
زخم این داغ کاری و سخت است
وَ دهان باز میکند هر سال

جنت البقیع

باز هم روسپید شیطان شد
حضرت فاطمه پریشان شد

سیلی دومی به بار نشست
دست سنگین نتیجه اش آن شد

نوحوا علی الحسین

نوحوا علی الحسین چه رنجی کشیده است
آنکه قدش ز بار مصیبت خمیده است

نوحوا علی الحسین بنالید در غمش
چون مادری که ماتم فرزند دیده است

دارد تمام میشود

دارد تمام میشود این فصل دلبری
ای یار از قصور من ای کاش بگذری

مهمان بی حیای خودت را حلال کن
حالا که سفره جمع شد این شام آخری

دکمه بازگشت به بالا