شعر روضه

خیرالنِسا

صدایِ ناله هایِ دَر می آید کیست مولا جان ؟
نمی دانم ولی انگار محتاج است زهرا جان

برایِ نان فقیران اینچنین در را نمی کوبند
مگر آنها که می خواهند بِستانند از ما جان

شبِ غربت

خانه‌ای که شُده خاکِ سه امامش, جبریل
خانه‌ای که نرسد بر سرِ بامش جبریل
خانه‌ای که به سویش بود قیامش جبریل
خانه‌ای که به درش بود سلامش جبریل

بغض گریه

مادرم خورد برزمین یک روز
پیش لبخندِ تلخِ این مَردم
من غرورم شکست رویِ زمین
پدرم شرمگین و سردرگم

راه عشق

نخواست غیر علی هیچ تکیه گاه دگر
اگر نرفت به جز راه عشق راه دگر

برای کشتن او یک بهانه کافی بود
نیافتند به جز عاشقی گناه دگر

پهلو شکسته

این شمع وقتی رفته سوسو رو به قبله
خورشید می تابد ازاین سو رو به قبله

وقت نمازِ فاطمه مانده ست عقلم
قبله به او رو کرده یا او رو به قبله؟

با دست عشق روی گِل شیعه کار شد
شیعه به مهر فاطمه سرمایه دار شد
بر استان فاطمه هر کس که سر سپرد
حق بر دلش نوشت که والا تبار شد

دار و ندار من

درد دل کن با علی برام بگو
فاطمه درد تو درد حیدره
چرا این روزا همش تب میکنی
رنگ و روت پشت سر هم میپره

داغ زهرا

مانند شمعی از مصائب آب می شد
زینب برای وضع او بی تاب می شد

منظورم از این بیت صارت کالْخیال ست
این آخری چون گوهری نایاب می شد

هجوم لشگر پست

مثل کبوتر محسن و مادر زمین خوردند
با پیکری زخمی, شکسته پر زمین خوردند

در آن هجوم لشگر پست یهودیها
مادر نه! بلکه, ماسِوَىاللَه بر زمین خوردند

آتش اینبار گلستان نشد

گیرم آتش به جفا, در که نباید می سوخت
آشیان سوخت , کبوتر که نباید می سوخت

آتش اینبار گلستان نشد انگار ولی
باغ و بستان پبمبر که نباید می سوخت

یا زهرا(س)

زهرا اگر به صورت کامل بیان شود

زیر و زبر تمام زمین و زمان شود

گرچه خودش به پای علی پیر شد ولی

یک جلوه اش بس است که عالم جوان شود

فاطمه گریان پهلو نیست

این که دارد میرود از خانه , سامان من است
بسکه حیرانش شدم یک شهر حیران من است

نیست دیگر هیچ امیدی برمداوای دلم
اینکه افتاده به جانش درد,درمان من است

دکمه بازگشت به بالا