شعر روضه

تن چاک چاک شاه

زمان دفن شهیدان و سیدالشهداست
سه روز پیکرشان روی خاک کرب و بلاست

بنی اسد متحیر شدند و در ماندند
میان اینهمه جسم بدون سر ماندند

رسید وقت سفر

رسید وقت سفر سربه زیر شد زینب
حسین چشم تو روشن! اسیر شد زینب

هزار زخم روی پیکرت دهن وا کرد
هزارسال ز داغ تو پیر شد زینب

شرحِ فراق

زهر اشکی شد و کانونِ دعا را سوزاند
بند بندِ منِ اُفتاده زِ پا را سوزاند

آسمان تار شد و جرعه‌ی آبی این زهر
پاره‌هایِ جگر غرقِ بلا را سوزاند

گوشه‌یِ سجاده‌ام پُر از اشک

اگرچه شمع از آتش به رویِ سر دارد
منم همان که زِ غم شعله بر جگر دارد

پس از تو نوبتِ سی سال گریه‌یِ من بود
پس از تو در همه احوال گریه‌یِ من بود

طبه خطبه دَهَم شرح

میان ناله‌یِ خود می‌برم نوایِ تو را
که خطبه خطبه دَهَم شرحِ , ماجرای تو را

تمام بار به دوش من است می‌بینی
که می‌کشم به سرِ شانه کربلایِ تو را

نوکر شبیه ما که زیاد است

مِهر کسی به جز تو به دل, جا نمی شود
بی ذکر یا حسین دلم وا نمی شود

حتی خدای عزّ و وَجل هم عقیده داشت
دین, بی قیام سرخ تو احیا نمی شود

هیهات منا الذله

ای شیعیان ماییم انوار هدایت
ماییم خورشید سماوات ولایت

ما نور چشم کائنات و ممکناتیم
مائیم اعلیعلت ایجاد خلقت

ای غریب سر جدا

چشمهایم خشک شد از بس که گریان توام
هر طرف پشت سرت گریان و حیران توام

کودکان در آتش و من در تف تب سوختم
سوختم در آتش هجران و سوزان توام

شور کوفی را ببین

شور کوفی را ببین با طبل و دف سر می برند
مادر و قنداقه و بابا و دختر می برند

کشته ی مدفون به زیرخاک را سر میبُرند
شادمان از اینکه برنی راس اصغر می برند

یا سید الساجدین (ع)

یک کم از اشک تو در میزان دریا کم نبود
پیش غم های تو غم های دو عالم غم نبود

هر که از تو مستقیماً روضه ات را می شنید
بس که درهَم می شد٬ اصلاً چند روز آدم نبود

برادر زینب

 هی از این نیزه به ان نیزه مکانت دادند
کوچه کوچه به همه شهر نشانت دادند
پیش چشمان من از نی که زمین افتادی
از روی خاک به سر نیزه تکانت دادند

سالار زینب

ناگهان چشم مرا سوخت تماشای سرت
ناگهان امدی از راه تو با پای سرت
خطبه ام از دهن افتاد همینکه دیدم
نیزه ای دست در انداخته بر نای سرت

دکمه بازگشت به بالا