زینب چو دید کرببلا را دلش گرفت
بانویمان به وسعت دنیا دلش گرفت
حسی غریب در دل او جا گرفت بود
آهی کشید و بعد همانجا دلش گرفت
زینب چو دید کرببلا را دلش گرفت
بانویمان به وسعت دنیا دلش گرفت
حسی غریب در دل او جا گرفت بود
آهی کشید و بعد همانجا دلش گرفت
محمد از حراء گریان رسیده
تن پاکت عدو, در خون کشیده
خدا داند که چشمِ چرخ گردون
شهیدی مثل تو, عریان ندیده
آماده میشویم دو رکعت عزا کنیم
حی علی العزا, که قیامی به پا کنیم
قد قامت العزا که شنیدیم میرویم
تا حق روضه های عزا را ادا کنیم
نور چشم پیمبری حمزه
چه قدَر مثل حیدری حمزه
اسدالله دیگری حمزه
به خداوند, محشری حمزه
ای آفتاب زمین خورده ماهِ نیزه حسین
طلوع کرده سرت درپگاهِ نیزه حسین
پناهگاهِ یتیمانمو بدونِ پناه
خودت بگیر مرا درپناهِ نیزه حسین
دور و بر تو لحظه ی آخر چه ها نشد
با گریه های زینب مضطر چه ها نشد
حتی عصا ز موی سفیدت حیا نکرد
وقتی رسید بر سَرَت آن سَر چه ها نشد
جز آه حرفی در خور گفتن ندارم
جز آه حرفی هست اما من ندارم
چون طفل بازیگوش, عصیانگر, گرسنه
راهی به خانه غیر برگشتن ندارم
شب شد و در محیط تاریکی
با زبان دعا سخن گفتم
سر به زیر و شکسته و تنها
پیش چشم خدا سخن گفتم
بچه گی کرده ام, پشیمانم
من ندانسته شیطنت کردم
بغلم کن دوباره مثل قدیم
رو نگردان زمن, غلط کردم
عطر سحر نسیم مناجات بوی یار
حال دعا حریم ملاقات روی یار
مَحرم شدن به خلوتِ خوبان فراهم است
بزم ضیافت است و رسیدن به کوی یار
باز تنها میرود / در میان کوچه ها با یاد زهرا میرود
بر لبش یا فاطمه / ذکر تسبیح علی تا عرش اعلی میرود
بعد سی سال او هنوز / با دلی پر سوی نخلستان غم ها میرود
من از این نفس از این بی سرپا خسته شدم
خودم ازدست خودم آه خدا خسته شدم
اینکه هر روز بیایم تو مرا عفو کنی
بروم باز خطا پشت خطا خسته شدم