شعر شهادت امام محمد باقر

دلِ سوخته

چه تفاوت بکند ناله کند یا نکند
که دلِ سوخته را ناله مداوا نکند

چه تفاوت بکند پا بکشد یا نکشد
کاش میشُد خودش اینقدر تقلا نکند

حسّی غریب

با زهرِ کینه، تاب وتوانم‌ گرفته شد
قوّت نماند و باز زبانم گرفته شد

ماندم در این حوالیِ غمها چه می شود؟
در این شرایطی که‌ توانم گرفته شد

ازشرار زهر کین

ازشرار زهر کین پا تا سرم آتش گرفت

آه ای مادر بیا بال و پرم آتش گرفت

هر نفس از سینه ام شعله زبانه میکشد

سوختم از تب تمام پیکرم آتش گرفت

پنجمین حجت داور

من ولی الله اکبر هستم
پنجمین حجت داور هستم
باقر آل پیمبر هستم
از ستم طایر بی پر هستم

داغ کبوترها

دیده در کودکی اش داغ کبوترها را
تبر و سوختن جان صنوبرها را
راوی مقتل سرخی ست که می سوزاند
شرح ان صفحه به صفحه همه دفترها را

آمد به یادت

عمری فقط چشم ترش آمد به یادت
در تشنگی آب آورش آمد به یادت

وقتی جوانت پیش چشمت راه میرفت
آری وداع اکبرش آمد به یادت

هزاران غم

یکبارِ دیگر هفتِ ذلحجّه
آمد ولی حالا مزارِ تو
خالی شده از جمعِ یارانت
حجاج رفتند ازکنارِ تو

دلی شکسته

دلی شکسته وچشمی زگریه,تردارم

گشوده ام پر اگر نیت سفر دارم

اگرچه ماه محرم خزان شدم اما

همیشه چند دهه روضه در صفردارم

پنجمین شمس

پنجمین شمس فروزنده عالم هستم

آخرین حلقه شبهای محرم هستم

شود از تربت بی شمع و چراغم معلوم

سند غربت ذریه آدم هستم

آیینه ی غرور

خـــاطراتش قشــنگ و زیبا بود

 عطر سیب واقاقیا می داد

 روزهای خوشش دگرگون شد

 گـــذرش تــا بـه کـــربلا افتــاد

صورتی زرد شده

صورتی زرد شده وقت سفر معلوم است
آتش سینه ای از دیده ی تر معلوم است

به خودش روی زمین مثل پدر می پیچد
از همین صحنه غم زهر و جگر معلوم است

ای عمر پر درد و بلا

ای عمر پر درد و بلا بار سفر بند
امروز با زهر جفا بار سفر بند
ای عمر از دامان صبرم دست بردار
ای زهر در این سینه هرچه هست بردار

دکمه بازگشت به بالا