شعر شهادت اهل بیت

مادر من

آتش گرفته سینه ام از ماجرای تو
ابرم همیشه مادر من در عزای تو
پاک ست فرش قلب من از آفت ریا
شکر خدا که شسته شده زیر پای تو

مادرِ ما سوخت

سوختن را به عِینه معنا کرد
آنچه با یاس ، هُرمِ گرما کرد

گُل در آتش اگر که جمع شود
دیگر آن را نمی توان وا کرد

تصویر هجرِ دلدار

تصویر هجرِ دلدار ، از چشم تر نرفته
در ساغرِ دلم جز ، خون‌ِ جگر نرفته

یوسف رسید و یعقوب ، هر روز گریه می کرد
داغ پسر هنوز از ، ذهنِ پدر نرفته

یا زهرا (س)

بسوزیم و بسوزانیم با گریه دو عالم را
که سوزاندند ناموس رسول الله اعظم را

لگد بر شاخه خورد و بار افتاد از درختی که
به زیر سایه اش گیرد از آدم تا به خاتم را

واویلا

آه از غمی که هست و ز غم پروری که نیست
از سنگری که هست و ز هم سنگری که نیست

طفلان من به نان و غذا لب نمیزنند
گیرم که سفره پهن شده ،مادری که نیست

مادر

خسته ام بر دلم فتاده شرر
از بلاها به خون نشسته جگر
خسته از این سکوت حزن آلود
خسته از غصه ی نگاه پدر

هیزم آوردند

پس همان امت که بود از لطف پیغمبر پناه
جمعشان جمع است در ویرانی یک سرپناه

هیزم آوردند تا نمرود را یاری کنند
میبرم در فتنه ی این قوم بر داور پناه

غریب‌ترین مردِ روزگار

اگرچه شمع وجود تو گرم سوختن است
بخند..،خنده ی تو التیام دردِ من است

منم، عمیق‌ترین زخمِ پایدار ؛ علی
منم، غریب‌ترین مردِ روزگار ؛ علی

وای مادرم

رگ پهلوم گرفته ، به بدن دست نزن
فضه بی یاری اسماء به تن دست نزن

قصد دارم خودم از جای خودم برخیزم
پیش چشم علی اصلا تو به من دست نزن

یا زهرا (س)

مثل خورشید که لطفی به عطارد دارد
از شب قدر نبی ، صبح تولد دارد

فاطمه ماهیت سجده هر مخلوق است
سجده‌اش محفل انسی است که با خود دارد

نگار علی

فضه در باز کن ، امروز نگارم خوب است؟
باغبانم پس در باغ و بهارم خوب است ؟

از چه با هول و ولا چشم به بستر داری ؟
با علی حرف بزن ،جان بسپارم خوب است ؟

از زمین و آسمون غم میباره

از زمین و آسمون غم میباره
کار دنیا مگه غیر آزاره؟

الهی فداش بشم اما علی
نمیخوام یه خم به ابرو بیاره

دکمه بازگشت به بالا