چه زخمی؛ بی هیاهو… مادرِ من
گرفته دردِ پهلو مادرِ من…
نگو که این جراحت های ِ تازه
ندارد هیچ دارو مادرِ من
چه زخمی؛ بی هیاهو… مادرِ من
گرفته دردِ پهلو مادرِ من…
نگو که این جراحت های ِ تازه
ندارد هیچ دارو مادرِ من
نور حق در ظلمت شب، رفت در خاک ای دریغ
با دلی از خون لبالب، رفت در خاک ای دریغ
طلعت بیت الشرف را زهره ی تابنده بود
آه کان تابنده کوکب، رفت در خاک ای دریغ
شب شد و آمد سراغم دردهای بی شمار
گوئیا …از هر طرف آید بلای بی شمار
می شوم پهلو به پهلو، درد می پیچد فقط
از میانِ سینه ام آید صدای بی شمار…
مادرم رفت و آه بعد از او
کار من غیر آه و شیون نیست
گر مرا تاب گفتنی باشد
در شما طاقت شنیدن نیست
همینکه زود بمیرم بِجای تو ، کافی است
همینکه جان بدهم در عزای تو ، کافی است
برای هر تپشِ من تبسمی بس بود
برای هر نفسِ من هوایِ تو کافی است
فاطمه، سر منشأ اذکارِ اهل بیتی است
روضه هایش رحمت سرشارِ اهل بیتی است
آن قدر نامش بها دارد میان شاعران
نام زهرا، زینتِ اشعار اهل بیتی است
دستم به دامان کسی که بین کوچه
دستش جدا از دامن مولا نمی شد
جانعلی مرتض در مشت او بود
او را زدند و باز مشتش وا نمی شد
باز هم فصل روضهها آمد
بانگ حی علیالعزا آمد
نام زهرا که بین ما آمد
حال ما بین روضه جا آمد
بیت معمور ولایت را أجل ویرانه کرد
آنچه را با خانه، صد چندان به صاحبخانه کرد
شمع روی روشن زهرا چو آن شب شد خموش
زهره ساز و نغمه ی ماتم در آن کاشانه کرد
اگر چه سنخیتی بین نور و ظلمت نیست
هر آنکه آمده اینجا بدون حکمت نیست
حریم فاطمه تنها برای محرم هاست
قسیم گر ندهد اذن گریه… قسمت نیست
دمبهدم فاطمه با هر قدمش گفت: «علی»
چه مبارک قدمی و چه مبارک غزلی!
و خدا گفت «عَلِیٌّ بَشَرٌ کَیْفَ بَشَر»
و علی گفت که «زَهْرا بَشَرٌ کُفْوُ عَلِی»!
نام علی را هر نفس تکرار می کرد
افلاک را از نور خود سرشار می کرد
بر عهده رزق عالم لاهوت را داشت
روح الامین در منزل او کار می کرد