حال من خوب است، اما بشنو و باور نکن
پس بمان و روزگارم را از این بدتر نکن
یا به دستِ ناتوانت اینقدَر زحمت نده
یا نه؛ چشمان مرا با گریههایت تر نکن
حال من خوب است، اما بشنو و باور نکن
پس بمان و روزگارم را از این بدتر نکن
یا به دستِ ناتوانت اینقدَر زحمت نده
یا نه؛ چشمان مرا با گریههایت تر نکن
به جایِ گُل آورده دشمن چرا
جهــنّم برای بهشـــتِ خـــدا
یه گوشواره افتاده روی زمین
یه چادر شده خاکیِ کوچه ها
نفس بزن وَ دعاکن نگو که گیرا نیست
برای من احدی غیر تو مسیحا نیست
حلال کن اگر اسباب زحمتت بودم
که این فتاده زپا را امید فردا نیست
عالَم بدون فاطمه دلگیر خواهد شد
با او حدیث عاشقی تفسیر خواهد شد
دارالشفای ما از این روضه به آن روضهست
با نام زهرا اشک هم اکسیر خواهد شد
شمعم که آب کرده مرا شعله های در
بسته دَرِ اُمید به من ماجرای در
مانند درد سر شده این دردِ سر مرا
بد جور خورده بر سر من تخته های در
بوى نانت مدینه را پر کرد
با تن خسته کار کردى باز؟
من که گفتم غذا نیازى نیست
إز چه رو پس تو بار کردى باز؟
چشم هایت به آسمان باز و
در سکوتت هزارتا حرف است
لااقل ناله اى بزن خانم
جمله نه…آهِ تو دوتا حرف است…
شبیه برگ درختان رو به پاییزى
بخند!گرچه تو با خنده هم غم انگیزى
که گفته از منِ دلخسته رو بپوشانى؟
از اینکه چهره نشانم دهى بپرهیزى
روپوش کنار رفت و دیدم رویش
زخم است هنوز گوشه ی ابرویش
بر شیشه ی عطر چون ترک افتاده
برداشته خانه را تماماً بویش
گیرم که در درست شود سر چه می شود
سر را شکست عاقبت در چه می شود
گیرم دوباره حرمت این خانه حفظ شد
یک عمر جای خالی مادر چه می شود
رفتى و خالى کرده اى دورو برم را
رفتى و پاشیدى تمام لشکرم را
زینب سراغت را که مى گیرد عزیزم
از شرم خود بالا نمى گیرم سرم را
اشک مناجات سحر را میخرد زهرا
گریه کن خونین جگر را میخرد زهرا
وقتی شریکت شمع باشد سود خواهی برد
پروانه بی بال و پر را میخرد زهرا