شعر شهادت حضرت زینب

تازه فهمیدم دلم

تازه فهمیدم دلم از خاک پای زینب است

اشک های دیده ام از اشک های زینب است

تازه فهمیدم دلم عصیان نمی گیرد چرا

این دل شوریده ام مست ولای زینب است

نه هم دمی

نه هم دمی ,نه مونسی ,نه یار و یاوری

جان کندنم چه سخت شد این روز آخری

 

یک سال و نیم هست که هِی می خورم زمین

مثل کبوتری که ندارد دگر پری

زینبم

زینبم ,اسطوره ام مهر و وفا را

نور می پاشم تمام کبریا را

در تمام عمر, با صبر و مدارا

یک به یک از پا درآوردم بلا را

بانوی تل

شاعر نشسته است غزل دست و پا کند

مفعول و فاعلات و فعل دست و پا کند

باید برای قافیه “ال” دست و پا کند

شعری برای « بانوی تل » دست و پا کند

بوی گل یاس

پیراهن تو بوی گل یاس می دهد

بوی علیُّ و مادر احساس می دهد

مانده هنوز خون تو بر آن به جا حسین

خونی که بوی روضه ی عبّاس می دهد

راویِّ قصِّه های غریبیِّ

امشب به سبک کرب و بلا گریه می کنیم

همراه سیِّد الشُّهداء  گریه می کنیم

صاحب زمان گرفته عزا گریه می کنیم

از داغ روح صبر و وفا گریه می کنیم

عالم عقیله

زینب وَرای فکر و خیال من و شماست

مدّاح او فقط  وَ فقط شاه کربلاست

بی بیِّ آسمانیِّ عالم عقیله ایست

که افتخار مادر سادات و مرتضاست

هر بانویی که زینب کبری نمی شود

وقت نزول رحمت حق از سحاب شد

یعنی که جام دیده ی ما پُر شراب شد

مستی ما به رتبه ی اعلی رسیده است

آنگونه که دل همه ی ما خراب شد

سایه ی سر


دیگر چه زینبی ؟ چه عزیزی؟ چه خواهری؟!


وقتی نمانده است برایش برادری


تا نیزه ات زدند زمین خورد خواهرت


با تو چه کرده اند در این روز آخری؟!

این زن که…

این زن که از برابر طوفان گذشته بود

عمرش کنار حضرت باران گذشته بود

صبرش امان حوصله ها را بریده بود

وقتی که از حوالی میدان گذشته بود

دکمه بازگشت به بالا