شعر شهادت رئیس مکتب تشیع

آتش وخاکستر

دوباره آسمان و آتش وخاکستر پرها
خدایا رحم کن بربیگناهی کبوترها

دوباره پای هیزم واشده در کوچه ،یعنی که
مدینه جای أمنی نیست بهر اکثر درها

مکتب صادق

بیا به دیدن گل، سوی گلسِتان برویم
از این قفس به درآییم و نغمه‌خوان برویم

نسیم صبح وزید و شکوفه باز شکفت
بیا به طرْف گل و باغ و بوستان برویم

سلامِ غریب

نزار رویِ زمین مانَد این سلامِ غریب
کسی که هست مُلَقَّب به مستِ جامِ غریب

غریقِ ناز و نِعَم گشته ام خدا را شکر
ز جود و بخشش و خیرِ علی الدوامِ غریب

زمین میخوری بدون عصا

نیست حتی کسی که بغض کند
عاشقی هم سر مزارت نیست
نه که یک سایبان نه یک زائر
روضه‌خوان هم که در کنارت نیست

نه عبایی به تنش مانده

پیرمرد است و زمین‌خوردن او سخت‌تر است
پابرهنه به لگد بردن او سخت‌تر است

پشت پیراهن او وای چرا پاره شده
وسط سجده ز جا کندن او سخت‌تر است

هیزمِ نمرود ها

میان هیزمِ نمرودها «خورشیدْسوزان» بود
خلیل‌الله، بین شعله؛ آتش در گلستان بود

زمین از گریه‌ی نوح‌الائمه غرقِ دریا شد
هوای کشتیِ سُکّانِ دین درگیرِ طوفان بود

نفس‌نفس‌زدنم

نفس‌نفس‌زدنم را حسین می‌بیند
جراحت بدنم را حسین می‌بیند

نحیف هستم و آتش به جانم افتاده
و شعله‌های تنم را حسین می‌بیند

چه غربتی است

چنان که فاطمه را نام مثل کوثر نیست
از اینکه چشمۀ صدقی حدیث بهتر نیست

به لطف مادرتان جعفری است آیینم
نفس نفس زدنم خرج جای دیگر نیست

یا امام صادق(ع)

با پیرمرد خسته که دعوا نمیکنند
با دست بسته وارد بَلوا نمیکنند

از پشت بام خانه به خانه نمیروند
وقتی که نیمه شب شده غوغا نمیکنند

یا عزیزالله

از ریش سفیدم که خجالت نکشیدید
از جد شهیدم که خجالت نکشیدید

انگار نه انگار که من سبط رسولم
انگار نه انگار که فرزند بتولم

شیخ الائمه

حتی قلم ز شرح چنین غصه قاصر است
قبر امام تولیتش دست کافر است

حین قدم زدن به امامت سلام کن
کمتر بایست! زائر این خاک عابر است

هزار مرتبه شکر

هزار مرتبه شکر خدا که شیعه شدیم
به سینه مُهر ولای علی نشانه زدیم

غلام خانه ی اولاد مصطفی هستیم
و دل به ریشه ی خاکی چادری بستیم،

دکمه بازگشت به بالا