شعر شهادت شش ماهه کربلا

در اوج غریبی

گفتند که بابای تو تنها شده اصغر

در زیر غم و غصه قدش تا شده اصغر

پلکی بزن و چشم گشا تا که ببینی

چشم پدرت ساحل دریا شده اصغر

تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد

تیر نگذاشت که یک جمله به آخربرسد

هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد

پدرش چیز زیادی که نمی خواست , فرات

یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟

کودک بی شیر

کربـلا آتش به جــــــان آسمانـــــها مـــــی زند

کودک بی شیـــــــــــر را بر دست بابا می زند

شیرخــــــــــواره آمده میــــــــدانُ تیرُ حــــرمله

طعنه بر حرف حسین و مشکِ سقا می زند

گهواره

کاش این قبر تو گم باشد و پیدانشود

اگرم شد سر نبش قبر بلوا نشود

از تو گهواره ای مانده ببرندش غارت

ولی ای کاش سر راس تو دعوا نشود

شیر خواره

در آن زمان که کودک من شیرخواره بود

با هر بهانه ای دل من از شما سرود

هی قصه گفتمش که – لالا علی علی  –

در وقت خواب قصه بجز کربلا نبود

سه شعبه

ای تیر! کجا چنین شتابان؟…آرام

قدری به کمان بگیر دندان…آرام!

ای تیر!به حرفِ حرمله گوش نکن!

برگرد…نرو تو را به قرآن…آرام

 عارفه دهقانی

 

راحت بخواب پسرم

راحت بخواب حاجیِ شش ماهه ی حرم

 درکم کنای پسر که  به  والله  مادرم

 عمّو  که رفت  , گفت  به  خواهر برادرت

 من   می روم  برای    شما    آب   آورم

گریه کنید

بر قافله ی رفته سفر گریه کنید

بر روی نیزه جا مانده سر گریه کنید

لالالا اصغرم در خواب است

ای اهل حرم یواش تر گریه کنید

 آرش پور علیزاده

 

دکمه بازگشت به بالا