وای من؛ پای غمت چشم دلم تر گردد
وای اگرکودکت ازداغ تو مضطر گردد
کس ندیدهَ ست گلی دروسط یک کوچه
با هجوم خطر صاعقه پرپر گردد
وای من؛ پای غمت چشم دلم تر گردد
وای اگرکودکت ازداغ تو مضطر گردد
کس ندیدهَ ست گلی دروسط یک کوچه
با هجوم خطر صاعقه پرپر گردد
ساکت و آرام دارد اشک می ریزد زنی
در خیالش نیست حتی خواهشِ ابراز هم
مادری مانندِ هرشب بغض کرده کوچه را
مادری مانندِ هر شب درد دارد باز هم
تو فاطمهای جلوۀ انوار الهی
تو فاطمهای بیبدل و لا یتناهی
تو قبله و… دلها همه تا کوی تو راهی
عالم شده با نور تو روشن, به نگاهی
روز و شب در شررم دم به دم از تنهایی
خسته از هجرتوام, خسته ام از تنهایی
برروی گونه مداوم قدمش میلغزد
بی قراراست همین أشک هم از تنهایی
تا ابد می ماند یکتا گر علی شویش نبود
مرتضی کی شیر می شد او گر آهویش نبود
اینکه زود از جا کََنَد درب و بگیرد قلعه را
داشت شوق دیدن زهرا ز نیرویش نبود
چه شد ای مادرمحزون که زمین گیرشدی چه شده دستخوش این همه تغییرشدی
دودهه نیست زعمرتوگذشته اما باورش سخت بود زودچراپیرشدی
زودترازهمه کس مزد رسالت دیدی کاردنیاست تومظلومه تکفیر شدی
بین قدخم وگیسوی سفید وتن زخم گوشه خانه ی آتش زده زنجیرشدی
سر تا سر وجود مرا غم فرا گرفت
آتش کشید شعله و دور مرا گرفت
شکر خدا که دود به داد علی رسید
امکان دیدن رخم از مرتضی گرفت
حال و روز مادری بیمار گریه آور است
گریههای کودکی تبدار گریه آور است
عاشقان گاهی ز روی هم خجالت میکشند
دیدنِ اشک غریب انگار گریه آور است
شکسته شد کمرم فاطمه زجا برخیز
ترحمی بنما یار باوفا برخیز
بدون تو به زمین میخورد یل یلها
سلاله ی نبوی جان مرتضی برخیز
آنکه ترا جدا شده از آتش آفرید
اصلاً ترا برای مباهاتش آفرید
خالق برای زینتِ چشمِ جمال خود
حوریّه خلق کرد ز نور جلال خود
شبیه برگ درختان رو به پاییزى
بخند!گرچه تو با خنده هم غم انگیزى
که گفته از منِ دلخسته رو بپوشانى؟
از اینکه چهره نشانم دهى بپرهیزى
به درد بی دوایم تا ابد مرهم نمی بخشم
که عشقت را به کل ثروت عالم نمی بخشم
به تن پوشم اگر یک نخ بود از جامه ی لیلا
ردایم را به صدها شال ابریشم نمی بخشم