دنیا چو علی؛ شاهِ نجف، شاه ندارد
زیباییِ او را به خدا، ماه ندارد
گفتم به قلم شمّهای از فضلِ علی گو
گفتا: سوی او عقلِ بشر راه ندارد
دنیا چو علی؛ شاهِ نجف، شاه ندارد
زیباییِ او را به خدا، ماه ندارد
گفتم به قلم شمّهای از فضلِ علی گو
گفتا: سوی او عقلِ بشر راه ندارد
در صحنه ی پیکار هنرمندترین است
او جای خودش…قنبر او عرش نشین است
بوسه زنِ خاک قدمش روح الامین است
ایوان نجف جلوه ای از عرش برین است
می گذرد روز و شب ، زندگی ام با علی
بنده یا هو شدم ، بنده مولا علی
عرش خدا کرده است ، شهر نجف را علی
فاضل و افضل علی ، عالی و اعلی علی
“اشک” از “دیده” سر درآورده
چشم من شعر تر درآورده
از مضامین پدر درآورده
یا کریمی که پر درآورده
خاک قدومش گوهر گوهرشناسان
دانند قدر و قیمتش را زرشناسان
حتی سرافرازان کنارش سر به زیراند
هستند سرباز مطیعش سرشناسان
پروانه شدم قسم به جانت
تا جان بدهم در آستانت
از روز نخست خاندانم
مدیون تواند و خاندانت
گاه با زلف تو کج میشود اینجا قبله
خم ابروی تو محراب شده یا قبله؟
کعبه بود و نجف آمد همه حیران گشتند
و خدا خواست بماند به معما قبله
از ابتدای سخن انتهاش معلوم است
هر آنکه گفت از ایشان بهاش معلوم است
رسیده ام به خدا چون رسیده ام به علی
که ارتباط علی با خداش معلوم است
سر داده اند پای علی سر شناس ها
چشمان اوست معدن گوهرشناس ها
شاگرد ” ضربه علیٍ یومُ خندق” اند
شمشیر می زنند اگر سرشناس ها
مست انگور و شراب و خُم و پیمانه شدم
تا رسیدم به درش، خادم میخانه شدم
نفس ساقی کوثر به لبم خورده شبی
دست من نیست اگر اینهمه مستانه شدم
نمی خواهد دلم غیر از أمیر المؤمنینش را
همان که حق پسندیده است با او کل دینش را
#ولایت دارد او، یعنی که رزق آسمان با اوست
همان وقتی که روزی می دهد اهل زمینش را
تا هست بر سیاهیِ نقطه مدارِ چشم
بی ذوقِ وصل، سر نشود روزگارِ چشم
وقفِ قدوم پاکِ تو نقش و نگارِ چشم
گردی که ریزد از قدمت روی تارِ چشم
آیه به آیه می شود آییـــنه دارِ چشم