شعر مذهبی

امتحان

رسیده نوبتمان , باید امتحان بدهیم

خدا کند بگذارد خودی نشان بدهیم

رسیده وقت نماز رشادت و مردی

نمی شود که من و تو فقط اذان بدهیم

فصل عزا آمد

فصل عزا آمد و دل غم گرفت
خیمه ی دل بوی محرم گرفت
زهره ی منظومه ی زهرا حسین
کشته ی افتاده به صحرا حسین

لطف نگاه تو همه دار و ندار ماست

در  قلبمان  برای شما  جا  نداشتیم

اصلاً  هوای  فاصله ها  را  نداشتیم

تا این که  ما عبور کنیم ازمسیرتان

آماده   بود جاده  ولی   پا  نداشتیم

نوکری خانه تو

نوکری خانۀ تو میدهد عزت حسین

کم ندارد روضۀ تو چیزی از جنت حسین

هر که در یک سوی هستی جا گرفت وجای ما  

  نیست جز در سایه سار بیرقسرخت حسین

شکر خدا غلام درگهت شدم

شکر خدا  سیاهِ تو  دارم  به تن حسین

منّت خدای را که فقط عشق من حسین

 از بس زدم به سینه شده سینه ام کبود

دارم  نشانِ عشق تو را  بر بدن حسین

سپر عمو

دستم اگر رهــــا بکنی یار مـــــــــی شوم

در قتلگــــــــــاه یاور دلدار مـــی شـــوم

دشمن نشسته عمه, روی پیکــــر عمــــو

رخست اگر دهی سپر یار مـــی شــوم

دو گل آورده بُد از بوستانی با صفا زینب

دو گل آورده بُد از بوستانی با صفا زینب

که تقدیم امیر خود کند در کربلا زینب

دو شیر از بیشه ی شیران اولاد ابو طالب

به ایشان یاد داده رسم جنگ مرتضی زینب

مطمئناً اینجایی

بی جهت منتظرم , مطمئناً اینجایی

ما کنار تو نه , انگار تو پیش مایی

آنکه بیناست به دنبال شما می گردد

از خدا حاجت کور است فقط بینایی

رباعیات انتظار …

وقتی که تو نیستی سراسر سردیم

پاییز و بهار ,وجودت زردیم

ای عقربه ها!باِیستید او چون نیست

از دَق دَقِ این دقیقه ها دِق کردیم

جمعه های دلتنگی

آه آقا !ببین ستاره شدم

از غم و زخم,استعاره شدم

بس که تیر از مژه زدی بر من

مثل شعرم چهارپاره شدم

غربت فراق

تا کی اینگونه بماند دل ما آقاجان؟

-عاشق و فارق و درگیر و جدا-آقا جان!

بی سبب نیست اگر فصله ها کم نشدند!

صاف و صادق نشده سینه ی ما آقاجان

ورودیه ماه محرّم

  باید برای خویش دلی دست و پا کنی

   تا در ره حسینِ زمان  ,  جان فدا کنی

   فصل بهار  دل  شده  باید  دگر شوی

   وقتش رسیده خیمه ی ماتم به پا کنی

دکمه بازگشت به بالا