با نور خود سرشت مرا ناب ناب کن
من را برای نوکری ات انتخاب کن
هر چند بد حساب شدم, بی وفا شدم
اما مرا ز گریه کنانت حساب کن
با نور خود سرشت مرا ناب ناب کن
من را برای نوکری ات انتخاب کن
هر چند بد حساب شدم, بی وفا شدم
اما مرا ز گریه کنانت حساب کن
هر دم در آستانه ی عشقت گدا شدم
از معصیت رها شدم و با خدا شدم
معجون شیر مادر و اشک عزایتان
بر جان من نشست و به تو مبتلا شدم
در پیش ماه بس که زلال و منوری
شایسته تر به گفتن الله اکبری
هر چند این قبیله همه نور واحدند
اما حسین فاطمه … تو چیز دیگری
هاشم طوسی
ما رانسیم پرچم تو زنده می کند
زخمی استدل که مرهم تو زنده می کند
خشکیده بود چند صباحی قنات اشک
این چشمه را ولی غم تو زنده می کند
خیمه ها در دست باد این سو به آنسو می شود
دشتها با دسـت غربــت باز جــارو می شـود
صبـح می آید ولی پیشانی اش رنگ غروب
کوچه در کوچه زمین غرق هـیاهو می شـود
رسیده نوبتمان , باید امتحان بدهیم
خدا کند بگذارد خودی نشان بدهیم
رسیده وقت نماز رشادت و مردی
نمی شود که من و تو فقط اذان بدهیم
فصل عزا آمد و دل غم گرفت
خیمه ی دل بوی محرم گرفت
زهره ی منظومه ی زهرا حسین
کشته ی افتاده به صحرا حسین
در قلبمان برای شما جا نداشتیم
اصلاً هوای فاصله ها را نداشتیم
تا این که ما عبور کنیم ازمسیرتان
آماده بود جاده ولی پا نداشتیم
نوکری خانۀ تو میدهد عزت حسین
کم ندارد روضۀ تو چیزی از جنت حسین
هر که در یک سوی هستی جا گرفت وجای ما
نیست جز در سایه سار بیرقسرخت حسین
شکر خدا سیاهِ تو دارم به تن حسین
منّت خدای را که فقط عشق من حسین
از بس زدم به سینه شده سینه ام کبود
دارم نشانِ عشق تو را بر بدن حسین
دستم اگر رهــــا بکنی یار مـــــــــی شوم
در قتلگــــــــــاه یاور دلدار مـــی شـــوم
دشمن نشسته عمه, روی پیکــــر عمــــو
رخست اگر دهی سپر یار مـــی شــوم
دو گل آورده بُد از بوستانی با صفا زینب
که تقدیم امیر خود کند در کربلا زینب
دو شیر از بیشه ی شیران اولاد ابو طالب
به ایشان یاد داده رسم جنگ مرتضی زینب