شعر مذهبی

نسل قنبر

تا غرق نور حیدر کرار می شوم

از روزگار شب زده بیزار می شوم

هر شب به ذکر ناد علی خواب می روم

هر صبح با اذان تو بیدار می شوم

خاتم

از عرش آمدند ملائک به خدمتش

تنها به قصد عرض ارادت به حضرتش

حالا در امتداد مسیر پیمبریش

می آید از حرا پی اظهار بعثتش

بنده

وقتی از یار جدائیم بلا می آید

مرگ فوراً به سراغ دل ما می آید

نیمه شب حال دلم، حال خوشی بود که نیست

تا گناه است مگر حال بکا می آید؟

عهد

گرچه من هستی خود از یار دارم بیشتر

عهد با بیگانه و اغیار دارم بیشتر

این چه بازاریست که یوسف زمن بیزار شد

جای قلب زار من آزار دارم بیشتر

هیاهوی جهان

آیه آیه می کنم تفسیر قرآن خودم را

می نویسم در کنارت چشم حیران خودم را

کم نوشتم از نگاهت از نگاهت از نگاهت

می نویسم عاقبت ای عشق دیوان خودم را

ألعجل

خورده آقاجان گره بر کارِ عالم! ألعجل
عیدهایمان گرفته رنگِ ماتم! ألعجل

برنگشتی از سفر! تحویل شد امسال هم-
بی حضورت با دلی آکنده از غم! ألعجل

کرب و بلا

دست ما و عطای کرب و بلا
درد ما و دوای کرب و بلا

مینویسم نمیرسد هرگز
شأن مکه به پای کرب و بلا

آداب روضه

قدیم وقت گرفتاری و بلا مردم
کنار منبر روضه نماز میخواندند
تمامِ سال فقط ظهر روز عاشورا
دو جمله روضه ی باز از ریاض میخواندند

بهار است و یار نیست

حالا که حرف، حرف بهار است و یار نیست
پس هرچه هست بعد زمستان بهار نیست

نامش هزار و چارصد و چندمین عزاست
عیدی که بی تو می‌رسد و شرمسار نیست

ناله ی جانسوز

در سینه ی ما غیرِ همین آه، دمی نیست
این ناله ی جانسوز، خودش چیزی کمی نیست

وُسعِ دل بیچاره ی ما نیز همین است
افسوس قلم هست ولی مُحتَشَمی نیست

شرمنده ایم

شرمنده ایم خار دل آزارتان شدیم
با این‌که‌جز تو یارِ عزیزی نداشتیم

ما؛میلِ‌خویش‌رابه‌تو ترجیح‌داده ایم
از بس بنا به نَفس سِتیزی نداشتیم

پدر

خدا یک روز اگر در کالبد شکل بشر میشد
پدر میشد پدر میشد پدر میشد پدر میشد

زمان خلقتش تلفیق کردند آب و آتش را
محبت های مادر در ابهت ضربدر میشد

دکمه بازگشت به بالا