رواست از همه آلوده ها خبر بزنند
دوباره نوبت بیچاره هاست، در بزنند
صدای وا شدن میکده می آید باز
حواله شد مِی ما را به چشم تر بزنند
رواست از همه آلوده ها خبر بزنند
دوباره نوبت بیچاره هاست، در بزنند
صدای وا شدن میکده می آید باز
حواله شد مِی ما را به چشم تر بزنند
در حسرت تو خون شده چشم نگارها
ای انتظار آخر چشم انتظار ها
ای راز گریه های سر جانماز ها
ذکر لبان خشک همه روزه دار ها
آه در سینه بماند بغض طوفان می کند
چشم را در سفره های گریه مهمان می کند
در بیابانی که غفلت در دل من ساخته
می کند اشکم همان کاری که باران می کند
جز تو از درد من اینجا هیچکس آگاه نیست
جز فراق تو که دردی انقدر جانکاه نیست
خاطرت را عفو کن خیلی مکدر کرده ام
در بساط من به پیش آینه جز آه نیست
عبد ضعیف، تابِ قهر و تشر ندارد
جز آستانِ ربّش، جایی دگر ندارد
بنده رسیده اما با کوله بار خالی
نزد رئوس الأشهاد، جز چشم تر ندارد
منم آن گناهکاری، که به سوی تو دوان است
تویی آن بزرگواری، که کریم و مهربان است
تو همیشه در فرازی، تویی آن گدا نوازی
که در اوج بی نیازی، نگران بندگان است
آواره ای فراری ام و بی نشانی ام
یاذالکرم، کنار خودت می نشانی ام؟
سرمایه ام همین به کنارت نشستن است
بیچاره می شوم اگر از خود برانی ام
خوب یا بد زشت یا زیبا هرآنچه داد، شکر
بابت شب های غمگین، روزهای شاد، شکر
گردنی داریم از بنیان مو باریک تر
هرچه از تقدیر روی دوش ما افتاد، شکر
من آمدم دنیا برای تو بمیرم
با غصه های کربلای تو بمیرم
من آمدم در بین جمع گریه کن ها
با های های گریه های تو بمیرم
بیچارهام به چارهی من التفات کن
آنی، دمی، نگاه بر این خاک پات کن
بر طالع کویر دلم خشکسالی است
فکری به حال و روز دل این قنات کن
به حکم تَطْمَئِنُّ الْقَلب دریاب اضطرابم را
بیا آباد کن از نو دلِ خانهخرابم را
ندیدم از رگِ گردن به من نزدیکتر بودی
خودم را از میان برداشتم، بردم حجابم را *
سر زده اشک به کاشانه ی چشم تر ما
گریه این وقت سحر آمده پشت در ما
نوبت مستی سی روزهی عُشّاق رسید
پُر شد از باده ی روحانی تو ساغر ما