شعر مرثیه

دور گودال

دور گودال ازدحامی شد

معرکه غرق در حرامی شد

تکیه داده به نیزه ای آقا

خاطرش محو خیمه ها می شد

سرهای قدسیان

سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

دل های عرشیان همه در تاب و در تب است

اصلا بیا بمان که فقط روشنی دهی

خورشید من بدون تو هرروز من شب است

یا الله

خوردی امروز نیزه فردا نَعل

نیزه هم چاره دارد اما نعل…

یک، دو، سه، چهار … ده تا اسب

روی هم میشود چهل تا نعل

مان از کربلا

خیمه ها را کرده ام بر پا، امان از کربلا
داغدارم میکند اینجا، امان از کربلا

بوسه میزد مادرم زهرا(س) مرا با گریه و
مضطرب میگفت با بابا! امان از کربلا

ادب

بهتر که این دل دست تو دلبر بیفتد

ای کاش دل در دام تو با سر بیفتد

این دل بمیرد بهتر از آنکه مبادا

در بند دام دلبری دیگر بیفتد

حسین جانم

گاه چون کارون برایت گریه می‌کردم حسین
گاه چون جیحون برایت گریه می‌کردم حسین

بار اول را نمی‌دانم ولی از کودکی…
تا همین اکنون برایت ‌گریه می‌کردم حسین

نجابت

یک کاروان شکوه و جلالت رسیده است
یک پارچه عفاف و نجابت رسیده است

یک کاروان ملائکه دور و بر حرم

یک شهر ، ماهِ خوش قد و قامت رسیده است

نوای عشق

حال و روزش با نوای عشق بهتر می‌شود
هر که چشمش در میان روضه ها تر می‌شود

این دل سنگم که جای خود، شنیدم از کسی
ریگ‌های دشت با نام تو گوهر می‌شود

من آمدم که گریه کنم

من آمدم که گریه کنم دست من بگیر
ترسم زمان رود شود این عرصه زود ، دیر

قسمت نشد اگر که جوانمرگ تو شوم
لطفی نما شوم درِ این خانه پیرِ پیر

سیر مسیر عشق

سیر مسیر عشق شور و حال می خواهد
معشوق حتما عاشق فعال می خواهد

عشق زبانی حاصلش اصلاتقرب نیست
حاجی شدن زنجیره اعمال می خواهد

راه بود و راه بود

راه بود و راه بود و راه بود
کاروان همراه ثارالله بود

کاروان نه قبله گاه عالمین
مرد یا زن جمله عشاق الحسین

غم تو آبروی ماست

غم تو آبروی ماست این غم را مگیر از ما
دلیل پلک های زخم! مرهم را مگیر از ما

نگاه خیس ما ارثیه ی آبا و اجدادی ست
بیا لطفی کن این حق مسلّم را مگیر از ما

دکمه بازگشت به بالا