مردم! خودم دیدم, شبی در صحن گوهرشاد
یک اتفاق شاعرانه اتفاق افتاد
فریاد میزد کودکی: «آقا شفایم داد»
از دورها هم یک صدا از پنجره فولاد…
مردم! خودم دیدم, شبی در صحن گوهرشاد
یک اتفاق شاعرانه اتفاق افتاد
فریاد میزد کودکی: «آقا شفایم داد»
از دورها هم یک صدا از پنجره فولاد…
تکیه بهوفای ما نکن آقا جان
گریهتو برای ما نکن آقا جان
بهر فرجتخودت بیا کاری کن
دل خوش بهدعای ما نکن آقا جان
اگر چه بی کس و تنها اگر چه غم زدهایم
همیشه از تو فقط با دروغ دم زده ایم
تو گرم آمدنی , بی خبر که ما بی تو
قرار جمعه ی این هفته را بهم زده ایم
بار دیگر قلب مهدی غم گرفت
همچو مولا ,قلب زینب هم گرفت
یاد آن روزی که ویران شد بقیع
در جنان, حیدر به سر ماتم گرفت
محمدمهدی عبدالهی
برای رفتن تا بیکران فقط کافیست
گرفتن پری ازبالتان امام زمان(عج)
تفألی چو به حافظ زدم فقط دیدم
پر است حافظم از فالتان امام زمان(عج)
در آن زمان که پی یک قرار میگردم
تویی که سنگ صبور شکیب میگردی
نبود باورم اصلا که تکسوار هستی
نبود باورم اصلا غریب میگردی
نامم به جز فدائی جانان نبوده است
شُغلم به جز غلامی سلطان نبوده است
هر آنچه کرده ام ز خطایا و جُرم ها
از چشم راز دار تو پنهان نبوده است
قرار بود بیائی مگر نه آقاجان
ز چهره پرده گشائی مگر نه آقاجان
قرار بود که یک لحظه هم به حال خودم
مرا رها ننمائی مگر نه آقاجان
مسیرعشق بازان سوی یار است
زمین عشق بازی کوی یار است
به هرجان بنگری بینی خدا را
که دائم در تجلی روی یار است
ما اهل بارانیم و اهل روضه هاییم
عمریست محتاج گداهای شماییم
آواره های کوچه ی حُسن بهاریم
کاسه بدست سفره های هل اتاییم
عاشق شدن ز خیمه ی لیلا شروع شده است
دیوانگی ز دامن صحرا شروع شده است
مجنون شدیم و دربدرکوچه ها شدیم
آوارگی ما هم ازاینجا شروع شده است
صدای شر شر باران شعر می آید
کسی دوباره به ایوانشعر می آید
غزل ,قصیده, نمیدانم,این که در راه است
چقدر ساده به دیوان شعرمی آید