انیس هر نفسم آه انتظار تو نیست
بمیرد این دل غافل که بیقرار تو نیست
خزان بی تو به خود بسکه عادتم داده
نگاه منفعلم در پی بهار تو نیست
شعر هیات
امروز دزد قافله زیاد است
شمر و سنان و حرمله زیاد است
از شیعه بی اندازه کینه دارند
مهر ابوسفیان به سینه دارند
بی درد ما! که از غم تو راست قامتیم
با اینکه سرشکسته ی سنگ ملامتیم
دور از ملال نیست هرآنکس که عاشق است
این رسم عشق نیست که بی تو سلامتیم
از دو چشمت نگاه میخواهیم
در نگاهت پناه میخواهیم
خانهای در محلهٔ خورشید
کوچهای رو به ماه میخواهیم
شکر خدا گدای حسینیم تا ابد
دنبال روضه های حسینیم تا ابد
از کودکی مسیر دل ما مشخص است
در خط کربلای حسینیم تا ابد
برپا شده بساط عزای طهور تو
باران نشسته کنج نگاه نمور تو
ای شاخه ی شکسته و طوبای سوخته
موسی نشسته فیض بگیرد زطور تو
شب ها که گرمِ اشک و مناجات می شویم
قَدری شبیهِ مادرِ سادات می شویم
از نورِ فاطمه به سحر فیض می بَریم
تا مُعتکف به کُنجِ خرابات می شویم
تو غصّه خوردی، ما که غَمخواری نکردیم!
تو ناله کردی، ما که دِلداری نکردیم!
یک شب اسیرِ رنجِ بی خوابی نبودیم!
از دوریِ تو گریه و زاری نکردیم!
یک جورهائی عاشقم فصل خزان را
آموختم از برگ ریزان بذل جان را
-گرمی عشق تو مرا زنده نگه داشت
-با مهر تو لازم ندارم این و آن را
تا دلت خون است، هر روز از من و امثال من
غیرِ سرخی نیست، در تقویمِ ماه و سال من
روضههایم مو به مو هر وقت، تقدیم تو شد
قطره قطره خیس شد پروندهی اعمال من
آه ؛آبت کرد نام آب آور داشتن
چون که محکوم است هرساقی به ساغر داشتن
العطش از عمق جان نیزه ها برخاست تا
کثرت زخم تو شد منجر به کوثر داشتن
بزن به چوبه محمل فلک کنون سر خود را
حسین راهى میدان نمود اکبر خود را
وداع کرد ولى هشت مرتبه که نفهمیم
چگونه آمد و آرام کرد خواهر خود را