شعر هیات

اسدالله زینبم

راه بود و اذیت و غم بود
دلخوشی همه به پرچم بود
پرچمی که بروی دوش من‌ است
پرچمی که امانت حسن است

قاسم بن الحسن

می رود مایه دلگرمی لشگر باشد
بی زره آمده تا حیدر دیگر باشد
سیزده بار زمین مقدم او بوسیده
دود اسپند بلند است و خبر پیچیده

مُحرّم

دوباره در حرمِ خود مرا کشید، حسین

به احترامِ مُحرّم مرا خرید، حسین

خبر دهید به عالم درِ کرم واشد

پناهِ هر چه گرفتار ونا اُمید ،حسین

بسم رب الحسن

بسم رب الحسن از خیمه قمر می آید
کیست این ماه که حیدر به نظر می آید
اینچنین که سوی میدان خطر می آید..
پدر ازرق شامیست که در می آید!

چیزی ندارد

این ناله‌ها غیر از صدا چیزی ندارد
این حرف‌ها جز ادعا چیزی ندارد
حیف است دنبال صدای ما بیایی
در عمق این “آقا بیا” چیزی ندارد

حسینیه

پیمانه خالی است و کرم بی نهایت است
اما همین گدایی ما اوج عزت است
کودک به غیر خانه ی بابا نمی رود
یعنی همیشه خانه ی عشّاق هیئت است

کبوتر بچه

از شوری چشم حسودان ترس دارم
بی نظم میبندم سرت عمامه ات را
آه ! ای کبوتر بچه ی مشتاق ِ پرواز
محکم گرفتی توی دستت نامه ات را

سینه زنان

تا خدایی خدا! در دل و‌جان است حسین…
ما پناهنده به اوییم امان است حسین
یک حسین گفتم و غم‌ها همه از یادم رفت
همه دلخوشی ما ز جهان است حسین

اطاعت کردم

دیدنی میشد اگر یار می آمد امروز
روشنی بخش شب تار می آمد امروز
خبر از یوسف گمگشته ی این شهر نداشت
هرکسی بر سر بازار می آمد امروز

کننعان

کوبیده ای ای دل به طبل بی خیالی
نه درد هجرانی نه سودای وصالی
هی داد از دوری و هی بیداد از هجر
برخیز جای اینکه بنشینی بنالی

نگاه منفعلم

انيس هر نفسم آه انتظار تو نيست
بميرد اين دل غافل كه بيقرار تو نيست
خزان بي تو به خود بسكه عادتم داده
نگاه منفعلم در پي بهار تو نيست

وای زینب

امروز دزد قافله زیاد است
شمر و سنان و حرمله زیاد است
از شیعه بی اندازه کینه دارند
مهر ابوسفیان به سینه دارند

دکمه بازگشت به بالا