شعر هیات

قبله‌ی دل

از آسمان که آمده بودی, لبخند می‌زدی به «رضا»یت
اشکی نشست گوشه‌ی چشمش, تا «فاطمه» زدند صدایت

رنج سفر برای تو آسان, شب از قبیله‌ی تو هراسان
شد قبله‌ی دل تو خراسان, ای عطر دوست, قبله‌نمایت!

مادرم فاطمـه

مادرم فاطمـه مظلوم ترین در دنیـاست

بخـدا واژه مـادر همه جا بی همتـاست

بس که او ازهمه چیزو همه کس دلبـرده

زین سبب گفت نبی, فاطمه قلب طاهاست

گر گرفت

تا که هیزم ها بدست عده ای شر گر گرفت

کم کم آتش شد مهیا بعد آن در گر گرفت

پشت در بود و به پهلو تکیه بر آن داده بود

آتش در شعله زد یکباره معجر گر گرفت

داد و بیداد از زمان

داد و بیداد از زمان ,آیا جوابم کرده است؟

آتش هجرش خداوندا کبابم کرده است

خویش را دیدم در این پرده , نه مخلوقیتم

ابر من , من را چه دور از آفتابم کرده است

بنا نبود که آن روز پشت در باشی

قرار بود که مثل حسن پسر باشی

عصای دست من و پیری پدر باشی 

تو دیدی و حسنم دید رنج مادر را

خدا کند ز برادر صبورتر باشی 

بار شیشه

چندتایی زدند با پا در

تا که افتاد روی زهرا, در  

گیرم از دست سنگ ها نشکست !!

چه کند بار شیشه اش با , در  

آهو شدم

جبریل شدم بال و پرم را بدهم

خرجیِ مسیر سفرم را بدهم

با پایِ پیاده ام به راه افتادم

تا حق دلِ در به درم را بدهم

جلوه­ ی ربّ

جبریل شدم بال و پرم را بدهم

خرجیِ مسیر سفرم را بدهم

با پایِ پیاده ام به راه افتادم

تا حق دلِ در به درم را بدهم

وداع

بوی فراقمی دهد این گریه های من

ماتمگرفته شال سیاه عزای من

شرمنده ام که ازغم زینب نمرده ام

آقاببخش,درگذرازاین خطای من 

مزد نوکری

من با لباس مشکی تان خو گرفته ام

از طینت پلید خودم رو گرفته ام

با قایق شکسته ی اشک دو دیده ام

برساحل عزای تو پهلو گرفته ام 

عصر آن روز

همه جا در نظرم دعوا بود

پیش چشمان ترم دعوا بود

عصر آن روز که رفتی بابا

همه جا دور و برم دعوا بود

شد هیاهو همه جا فهیمدم

سر ذبحت پدرم دعوا بود

سر انگشتر تو بابا جان

در مسیر گذرم دعوا بود

عمّه نگذاشت بفهمم در شام

سر مو های سرم دعوا بود

سر گهواره اصغر همه جا

سوخت بابا جگرم, دعوا بود

عمّه ام گریه کنان دید سر

معجر شعله ورم دعوا بود …

همه جا دور سرم تاریک است

همه جا دور و برم تاریک است

بعد از آن روز که سیلی خوردم

همه جا در نظرم تاریک است

با سرت آمده ای امّا حیف

آه , چشمان ترم تاریک است

دست من خورد به زخم سر تو

دست من نیست حرم!!! تاریک است

همه جا از نوک نیزه دیدی

حال و روز سفرم تاریک است

جستجوی لب تو سخت شده

همه جا دور سرم تاریک است ..

چشم من چشمهء دریا شده است

چشم تو منظر غم ها شده است

سر تو در دل ویرانهء من

مثل خورشید چه زیبا شده است

یک سر و این همه زخم تازه

صورتت مثل معمّا شده است

ای پدر دختر تو چون سر تو

سر هر کوچه تماشا شده است

خوش به حال من بیمار که باز

درد من با تو مداوا شده است

خوش به حال من دل سوخته که

دامنم مأمن بابا شده است

خواهرت گفت که خیلی مثل

مادرم حضرت زهرا شده است

شاعر: وحید محمدی

روی قبرم بنویسید

روی قبرم بنویسید که دور از وطنم

جای سِنّم بنویسید که پیر از مِحنم

بنوسید که غسّاله مرا غسل نداد

بنویسید  شبیه پدرم بی کفنم

دکمه بازگشت به بالا