تلالوءنور خداییحسن
جمال ذات کبریاییحسن
خدا، خدا، خدانماییحسن
ذکر شریف تو چهها میکند
“حسنحسن” شور بپا میکند
تلالوءنور خداییحسن
جمال ذات کبریاییحسن
خدا، خدا، خدانماییحسن
ذکر شریف تو چهها میکند
“حسنحسن” شور بپا میکند
بار دیگر فضا مُعَطَّر شد
همه جا روشن و مُنَوَّر شد
حاصلِ عشقِ بینِ شمس و قمر
پسری شد که تاج هر سر شد
از سیره ات پیداست فرزندِ علی باشـــی
زندان به زندان بند در بندِ علــی باشـــی
جز زهر آبِ خوش نخواهی خورد در زندان
وقتی حســن باشی و فرزندِ علــی باشـــی
دوباره دفترِ شعرم پر از «حسن جان» است
به سرزمینِ غزلواره؛ واژهباران است
چه ریسهایست، که تسبیحِ نور، بافتهاند
برای ذکرِ من امشب ستارهبندان است
از روز ازل مست می نوکری ام من
دلداده ی این طایفه ی دلبری ام من
ای ساقی کوثر بده پیمانه به دستم
هرقدر بریزی به خدا مشتری ام من
مرا آفریده خدای حسن
برای خودش نه، برای حسن
میفتم از امشب به پای حسن
گدایم گدایم گدای حسن
مقصود عشق حس شعوری خدایی است
احساس اولین قدم آشنایی است
عشقی که ابتدای ازل ابتدای اوست
عشقی که مرز نقطه بی انتهایی است
بی وقت هم اگر بروی راه میدهند
دوباره زد به سرِ عاشقان هوای حسن
خوشم که یک رگِ من می رسد به او ، مادر!
منم اهلِ آبادیِ آبها
منم خانه بر دوشِ گردابها
به چشمم ببین خانهی خویش را
بنا کردهام رویِ سیلابها
خواهم امشب باز شیدایی کنم
از در رحمت تمنایی کنم
تا شوم دور از تمام هر چه زشت
سیر، در گلزار زیبایی کنم
المنت لله که من هستم گدای فاطمه
شد خانه ی امّید من ، دولت سرای فاطمه
شرمنده ام از این همه ، لطف و عطای فاطمه
اسباب زحمت بوده ام عمری برای فاطمه