شعر ولادت اهل بیت

بانوی بهشتی

در آن شهری که بانوی بهشتی چون تو هم باشد
سزاوارست نام هر خیابانش “ارم” باشد

رسیدی تا نشان ما دهی آن قبر پنهان را
بنا این است در قم, فاطمه صاحب حرم باشد

عمه سادات

ای روزهای تار! ای شب‌های دور از ماه
ای بیقراری‌های دائم با دلم همراه
ای بغض‌هایی که میایید از سفر ناگاه
باری اگر شوق سفر دارید بسم الله

ای ذوالکریم ابن الکریم

برخیز و ساغر را بگیر در بزم آن نیکو جمال
با صلح می گوید سخن تا بشکند تزویر را

با صلح تا باقی شود آن مذهب دُردی کشان
هرچند در وقت نبرد بازی کند تقدیر را

جانم حسن(ع)

خبری نیست اگر مُعجزه‌ای برپا شد
خبری نیست اگر سینه‌یِ دریا وا شد
خبری نیست که دریا صدفِ موسیٰ شد
خبر این است که گفتند علی بابا شد

منم غلام حسن

گرفته دست مرا بارها مرام حسن
رسیده است به من لطف مستدام حسن
من احترام شدم محض احترام حسن
حسن امام من است و منم غلام حسن

یا کریم اهل بیت

این خانواده آینه های خدائی اند
در انتهای جاده ی بی انتهائی اند

خیل ملک مقابلشان سجده می کنند
اینها خدا نی اند ولیکن خدائی اند

کریم آل طه

به چشمهای خیالی به روی پرچینی
نگاه کن که طلوعی دوباره می بینی
درست نیمه ماه خدا مبارک شد
شروع سلسله سائلان آیینی

بنازم این ساقی را

حرم ندارد و دل در غمش مقیم تر است
کسی که رأفتش از آسمان عظیم تر است!

اگرچه جمله کریم اند و شهره در کرم اند
در این سلاله یکی از همه کریم تر است

جانم حسن

جانم به فدای تیغ چون رعد حسن(ع)
به به بنویسید فقط بعد حسن(ع)
پیچیده ترین خیال ما جَعدِ حسن(ع) «۱»

الکن تر از آنیم که گوییم ز دوست
وقتی که خود خدا ثناگستر اوست

به نام عشق

به نام عشق به نام خدا به نام حسن
به نام نامی مولا که شد امام حسن
شب ولادت او ماه مهمانی شد
خود خداست دَمِ در به احترام حسن

عطر کرامات

باز هم اهل ولا باده ی مستانه زدند
لب خود را به لب ساغر و پیمانه زدند
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

ای سبزترین آیه ی نور

صحن دل دیوانه ام از شور تو غوغاست

دیوانگی ام در دل و در چهره هویداست

من مستم و مستی من از عطر لطیفت

این مستی و مِی خوارگی از لطف تو آقاست

دکمه بازگشت به بالا