شب بود و شور بود و سلامِ فرشتهها
از عرش تا به فرش , قیامِ فرشتهها
بارانِ شوق بود و امامِ فرشتهها
شب بود و گرمِ سجده تمامِ فرشتهها
شب بود و شور بود و سلامِ فرشتهها
از عرش تا به فرش , قیامِ فرشتهها
بارانِ شوق بود و امامِ فرشتهها
شب بود و گرمِ سجده تمامِ فرشتهها
رخصت گرفت بادصبا از امام ما
تا که به محضرش برساند سلام ما
سائل سلام داد و کریمی علیک گفت
سلطان اشاره کرد نوشتند نام ما
دل سودا زده سامان نپذیرد هرگز
کافر چشم تو برهان نپذیرد هرگز
آنکه بیمار نگاهی شده هنگام سحر
منت مرهم و درمان نپذیرد هرگز
سائل شدن پیش شما خیلی می ارزد
در این حرم دست دعا خیلی می ارزد
از هیبت سلطانی ات لالم دوباره
این گریه های بیصدا خیلی می ارزد
از گنبدش نورِ کرامت ها سرازیر است
خورشیدِ مشهد بر دِلِ عشّاق اکسیر است
وقتی که از یک عکس,شیری او پدید آورد
بالقوه آهو ی ضمانت کرده اش شیر است
دلمُرده ی مَحضیم به ما جان برسانید
مـا را به حَرمـخٰانه ی جانان برسانید
مائـیم و غم هجر و تمنّای وصـالـش
ایـن دلهُــره را زود به پـایـان برسانید
پریشان واژه هایم را زگیسوی شما دارم
تمام شعر هایم را من از سوی شما دارم
ولا حول … برآن چشم و بر آن ابرو که من وزنِ
رباعی را فقط از این ترازوی شما دارم
به روی بام حرم آفتاب زائر شد
غزل تجلی باران و ابر, شاعر شد
کسی که لب به ضریحش زده مفسر شد
و شیعه از حرم قم به خلق, صادر شد
کوثر امشب بازهم جاری شده
موسم مستی و دلداری شده
کوثری دیگر روان شد از جنان
بوی عطرش رفته تا هفت آسمان
در آن شهری که بانوی بهشتی چون تو هم باشد
سزاوارست نام هر خیابانش “ارم” باشد
رسیدی تا نشان ما دهی آن قبر پنهان را
بنا این است در قم, فاطمه صاحب حرم باشد
ای روزهای تار! ای شبهای دور از ماه
ای بیقراریهای دائم با دلم همراه
ای بغضهایی که میایید از سفر ناگاه
باری اگر شوق سفر دارید بسم الله
برخیز و ساغر را بگیر در بزم آن نیکو جمال
با صلح می گوید سخن تا بشکند تزویر را
با صلح تا باقی شود آن مذهب دُردی کشان
هرچند در وقت نبرد بازی کند تقدیر را