عشق تکرار آدم و حواست
سیب ممنوعه بهشت خداست
عشق یک واژه جدیدی نیست
ماجرایِ قدیمی دنیاست
عشق تکرار آدم و حواست
سیب ممنوعه بهشت خداست
عشق یک واژه جدیدی نیست
ماجرایِ قدیمی دنیاست
شما زمان شروع من ابتدای منید
مسیر سبز نجاتِ در انتهای منید
اگر چه “اشهد” لحنم مرا بلال نکرد
ولی همیشه شما اشهد صدای منید
طی میکنیمسمت ملاقات جاده را
شاید کسیسوار کند این پیاده را
وقتشرسیده است که با گریه ریختن
جبرانکنید توبه ی از دست داده را
ناگهان خلوت من با زدنی ریخت به هم
مجلس ذکر ِ مرا بد دهنی ریخت به هم
رویِ این ساقِ ترک خورده بلندم کردند
استخوانم پس ِ هر پا شدنی ریخت به هم
آهسته گذارید روی تخته تنش را
تا میخ اذیّت نکند پیرهنش را
اصلاً بگذارید رویِ خاک بماند…
ترسی از فقر ندارند گدایان کریم
دست خالی نروند از در احسان کریم
حاجت خواسته را چند برابر داده است
طیب الله به این لطف دو چندان کریم
باطن ترین من, نه خداحافظی مکن
هر چند ظاهراً, نه خداحافظی مکن
من نیمه توام جلویت ایستاده ام
با نیمِ خویشتن, نه خدا حافظی مکن
به روی دل, غم و داغ تو را گذاشته ام
به روی شانه ی خود کربلا گذاشته ام
برای آن که مرا غُصه ی تو پیر کند
به روی کُلِّ جوانیم پا گذاشته ام
گمان نمی کنم این روح پیکرم باشد
تنی که مثله شده در برابرم باشد
بدن بدن کیست این چنین شده است؟
اگر خدای نکرده برادرم باشد …!
روشنگر است ناله پشت شرارها
چون آفتاب در همه ی روزگارها
روشن تر است از همه روزها شبش
شب دیدنی ست جلوه شب زندهدارها
قسمتم نیست بال و پر بدهند
به من از آن طرف خبر بدهند
جگرم را وسط گذاشته ام
به همه گفته ام نظر بدهند
هر دلی که دچار لیلا بود
خوشی روزگار لیلا بود
از کرامات عاشقی ست اگر
نام مجنون کنار لیلا بود