استعانت گر کند ما را خدای فاطمه
سر می اندازیم محشر زیر پای فاطمه
یک گلوبندش سه تا بدبخت را خوشبخت کرد
هر که عاقل بود رفت و شد گدای فاطمه
استعانت گر کند ما را خدای فاطمه
سر می اندازیم محشر زیر پای فاطمه
یک گلوبندش سه تا بدبخت را خوشبخت کرد
هر که عاقل بود رفت و شد گدای فاطمه
وا مانده زخم سینه از مسمار وامانده
در حسرت بهبود زخم تو دوا مانده
ما نیز بیماریم از بیماری ات بانو
پس خوب شو زهرا و اینگونه شفامان ده
غزل در اوّلین بیت خودش پژمرد و پرپر شد
همین که قافیه در دوّمین مصراع ، مادر شد
بدین علّت که او خیر کثیر و نورالأخیار است
کنارش برکت عمر علی چندین برابر شد
زخمی تر از بال و پرت بال و پری نیست
زخمی تر از پلک ترم پلک تری نیست
در این سه ماهه آب رفته پیکر تو
در بستری انگار اما پیکری نیست
مامور به صبرم از خداوند
فهمید و به خانه آتش افکند
ما بین حیاط خانه ی من
زهرای مرا زدند و رفتند
بسوزیم و بسوزانیم با گریه دو عالم را
که سوزاندند ناموس رسول الله اعظم را
لگد بر شاخه خورد و بار افتاد از درختی که
به زیر سایه اش گیرد از آدم تا به خاتم را
ای زحم انگاری تو هم آزار داری
که هر نفس به گریه ات اصرار داری
از من گذشت ای میخ اول مطمئن شو
پشت در خانه نباشد بارداری
درون سینه ی شان کینه در تلاطم بود
عزیز من وسط دود و شعله ها گم بود
کنار خانه ی ما چند ماه بعد هجوم
برای خانه ی اهل مدینه هیزم بود
ای که پیش از خلقت خود امتحان پسدادهای
از ازل -آری- برای سوختن آمادهای
“بَضعَهٌ مِنّی” شدی یعنی خودِ پیغمبری
شأن تو این نیست که تنها پیمبرزادهای
آه از غمی که هست و ز غم پروری که نیست
ازسنگری که هست و ز هم سنگری که نیست
طفلان من به نان وغذا لب نمیزنند
گیرم که سفره پهن شده ،مادری که نیست
صبح و ظهر و شام اگر که دیده ی عاشق “تر” است
فاش میخواهد بگوید از همه عاشقتر است
وصل یعنی سوختن ، زیرا که در آغوش شمع
سرنوشت اکثر پروانه ها خاکستر است
نیست دردی کُشنده تر ز فراق
استخوان آب میکند مرفاق
غم دوری تو مصیبت شد
شده ام با همه بجز تو عیاق