مرضیه عاطفی

دلتنگ نجف

طلبیدی و به پابوس رسیدم با اشک
چشم خود را وسط صحن تو دیدم با اشک

خیره بر آینه کاری شدم و آب شدم
از خجالت! که چرا دیر رسیدم با اشک

خواهر سلطان

چه تشهّد و سلامی، چه نماز بی ریایی
چه حجابِ دلنشینی، چه وقارِ دلربایی

شده سرگرم به تفسیرِ زوایایِ تو خورشید
به صلابتِ تو به به! چه نجابت و حیایی

کنجِ هیئت

تا می نشینم زیر پرچم کنجِ هیئت
در سینه ام داغ تو میگیرد حرارت

شکر خدا هستم غلام خانه زادت
از کودکی در روضه ها دارم اقامت

حسن جانم

تا نشستم با ادب هر بار، پای سفره ات
شد کرَم پشتِ کرَم تکرار، پای سفره ات

راه دادی و چه تحویلم گرفتی باز هم
چشم‌ پوشی کردی از بدکار، پای سفره ات

بِعَلیٍّ ألعفو…

تشنه ام آبِ حیاتی برسانید به من
لذّتِ صوم و صلاتی برسانید به من

رمضان آمد و گفتم: بِعَلیٍّ ألعفو…
گوشه-چشمی؛ نظَراتی برسانید به من

یاغیاث المستغیثین

خسته ام از روز و سال و ماه؛ عمرم شد تباه
یا کریم الصفح، یا ألله؛ عمرم شد تباه

امر کردی بندگی کن! عرض کردم غرقِ اشک-
حیف دل با تو نشد همراه، عمرم شد تباه

هر چند که شد سفید تارِ مویت
یک ثانیه برنگشت خُلق و خویت

دق داد حسن(ع) را غم ِ بیماری تو
هنگام نماز؛ لرزش ِ زانویت

سورۂ اخلاص

جذبه از یاقوت و گوهر میرود
سورۂ اخلاص و کوثر میرود

زجرها دیده ست اما غرق شوق؛
محض ِ دیدار پیمبر(ص) میرود

بیقرارم

حرف از علی(ع) بود و تمام ِ تکیه گاهت
رفتی سپر باشی! خدا پشت و پناهت

دلشوره دارم! بیقرارم! کاش تقدیر…
فوراً رقم میخورد طبقِ دلبخواهت

بی وفایم

از اینکه بی وفایم, خیلی دلم گرفته
باید به خود بیایم, خیلی دلم گرفته

«أُدعونی أَستجب» را خواندم ولی از اینکه
لنگ است هر دو پایم, خیلی دلم گرفته

بی تو

به روی نیزه دلواپس؛ میایی پا به پایِ من
فدایِ چشم های تو! نکن گریه برایِ من

برای اولین بار است بی تو میروم جایی
اگر منزل به منزل میشود غم آشنایِ من

تٌربتت

در حریمت بغض هایِ آسمان پایان گرفت
باد تا پیچید دور پرچمت, باران گرفت

در ضریحت کلّ حاجات جهان شد مستجاب
غیرممکن ها از اینجا رخصتِ امکان گرفت

دکمه بازگشت به بالا