ارث برد از پدر خاک، غم و درد و محن
چه قدر خاک نشسته ست روی قبر حسن
زیر این هرم عطش خیز، سراسر روضه ست
سایه انداختن بال کبوتر روضه ست
ارث برد از پدر خاک، غم و درد و محن
چه قدر خاک نشسته ست روی قبر حسن
زیر این هرم عطش خیز، سراسر روضه ست
سایه انداختن بال کبوتر روضه ست
در آن شهری که بانوی بهشتی چون تو هم باشد
سزاوارست نام هر خیابانش “ارم” باشد
رسیدی تا نشان ما دهی آن قبر پنهان را
بنا این است در قم، فاطمه صاحب حرم باشد
خدا گر بار ایمان تو را سنجد سرِ مویی
به میزان عمل، سالم نمیماند ترازویی
کنار حسن تو، جنات تجری تحته الانهار
به مشتی سبزه میماند که روئیده لب جویی
تمام عمر باید شد غزل خوان ابوطالب
چه شاعرها مسلمان کرده دیوان ابوطالب
به سنجش گر که بگذارند ایمان خلایق را
ترازو بشکند از بار ایمان ابوطالب
بگو شاعر که یا نور است او، یا آسمان، یا چه؟
یقینا ماه وصفش خارج است از درک دریاچه
مگر بالاتر از این منزلت هم هست؟ پس او را
چه باید خواند غیر از مادر ام ابیها؟ چه؟
کند تکیه بر اقتدارت خیام
که رکن خیامی و والا مقام
سکونی به سکّانِ فُلک نجات
از این رو سکینه تو را گشته نام
زنگ نقاره ی تو باز پریشان شده است
یک مسیحی وسط صحن مسلمان شده است
خلق در فکر طوافند بگو سرش چیست
دور تا دور حریمت پر میدان شده است!
هیئت بلاخیز است
تیغ غم ارباب ما بسیار خون ریز است
در روضه پژمردیم
این گریه بارانی شدن در فصل پاییز است
شد در وسط خطبه لبِ خشک تو تر دوش
همّام تو میرفت در این فاصله بر دوش
سرگشته ی عشقت شده گویی, خبر آمد
خورشید در آورده سر از کوه و کمر دوش
در آن شهری که بانوی بهشتی چون تو هم باشد
سزاوارست نام هر خیابانش “ارم” باشد
رسیدی تا نشان ما دهی آن قبر پنهان را
بنا این است در قم, فاطمه صاحب حرم باشد
در شباهت به نظر نفسِ پیمبر شده است
بی جهت نیست که اسمش علی اکبر شده ست
چه بگویم من از آن ذات که ممسوسِ خداست
اکبر است و صفت اکبر, مخصوصِ خداست
عروج, بال و پرش میشود ابوطالب
کمال, برگ و برش میشود ابوطالب
کسی که هست امیرِ تمامیِ عالم
بدون شک پدرش میشود ابوطالب