آرمان صائمى

دلخسته

شبيه برگ درختان رو به پاييزى
بخند!گرچه تو با خنده هم غم انگيزى

كه گفته از منِ دلخسته رو بپوشانى؟
از اينكه چهره نشانم دهى بپرهيزى

خرابه

 

آمدى جانم به قربانت..ولى حالا چرا؟
آمدى کنج خرابه آمدى…اینجا چرا؟

نیزه دارت با همه لج کرد اى بالا نشین
بر زمین میزد سرت را هى از آن بالا چرا؟

ابوسجاد

 
مارا نوشتند از ازل دیوانه ى عشق
دیوانه ها جمع اند گرد خانه ى عشق
درمان نداردعشق جز پیمانه ى عشق
پرواز کردم با جنون تا لانه ى عشق

نسیم یاس

دوباره فاصله افتاده بین فاصله ها
نسیم یاس رسیده میان سلسله ها

دوباره بر سر سجاده قبله گم کردم
تویى بهانه ى عالم براى نافله ها…

ظاهراً بهترى

بوى نانت مدینه را پر کرد
با تن خسته کار کردى باز؟
من که گفتم غذا نیازى نیست
إز چه رو پس تو بار کردى باز؟

اولین دختر مولاست

خبرى هست در آرامش دریا امشب
فاطمه,فاطمه آورد به دنیا امشب

ظاهراً جلوه گر حضرت زهراست ولى
باطناً آمده آئینه ى مولا امشب

سرش از هم پاشید

تا علمدار افتاد
خنده از اشک رباب بر لب انظار افتاد

گریه مى کرد حسین
آنطرف بین حرم دخترکى زار افتاد

سپردمت به خدا

سپردمت به خدا اى عزیز جان پدر
ترحمى پسرم بر قد کمان پدر

به باد گفتم اگر شد مرتبت بکند
که بردن تن تو نیست در توان پدر

حرمله مى خندد

پیکرت دورو برم افتاده….حرمله مى خندد
تنت از بال و پرم افتاده….حرمله مى خندد

واى از این قوم که آتش زده بر زخم دلم
بارالها!پسرم افتاده….حرمله مى خندد

نفس بکش

شکسته بال و پرم اى شکسته بال و پرم
حریرِ پیکر تو جنس مخملى شده است
سپاه و لشکر دشمن به حال من خندید
که بردن تنِ یاس تو معضلى شده است

مرد شدى جان عمو

تنت از بسکه به دور و برِ من پاشیده
مثل مومیست جدا گشته..به هم چسبیده

ناله ات زیرِ سم اسب مرا پیرم کرد
چشمم از بعدِ على اکبر خود ترسیده

دکمه بازگشت به بالا