دلش گرفته نگاهش به سویِ میدان است
دوباره زینـتِ سجّاده ها پریشـان است
تمامِ دشتِ بلا را درونِ تــب می سوخت
شبیهِ ماهیِ لب تشنه ای که بی جان است
دلش گرفته نگاهش به سویِ میدان است
دوباره زینـتِ سجّاده ها پریشـان است
تمامِ دشتِ بلا را درونِ تــب می سوخت
شبیهِ ماهیِ لب تشنه ای که بی جان است
داره میره جون از تنِ نیمه جون
داره میره میدون همه باورش
چقد صحنه ی تلخ و دشواریه
وداعِ حسیـن و علی اکبرش
دوباره آمده ام شعرِ تازه می خواهم
برایِ عرضِ ارادت اجــازه می خواهم
بیا و شعرِ مرا با شــــعور کن بانو
و بیت بیتِ مرا بیتِ نــــور کن بانو
اگر چه درد … اگر چه هزار غــم داریم
کنارِ حضرتِ معصومه ما چه کم داریم
کنارِ دخترِ بـــاران و خواهرِ خورشــــید
بهشت حرفِ کمی هست تا حرم داریم
و هر حرف و حدیثی آیه ی قرآن نخواهد شد
زنی غیر از خدیجه اسوه ی ایمان نخواهد شد
به جز او هیچ امّ المومِنینی نیست در این شهر
به جز او هیچکس همصحبتِ قرآن نخواهد شد
در گوشه ی خرابه گلستان رقیه است
شأنِ نزولِ ســوره ی باران رقیه است
تفســیرِ آیــه آیــه ی قرآن رقیه است
این دخترِ شــبیه به طوفان رقیه است
آن روز که در جانِ خلافت هَوس افتاد
این فتنه سرانجام به نامِ چه کَس افتاد ؟
دیروزِ علی را که کسی دست نمی یافت
فردایِ علی بود که در دسترَس افتاد
شمع سوسو می زند شب گریه پروانه را
در خیال اش نیست حتّی باورِ پــرواز هم
مادری مانندِ هرشب بُغض کرده کوچه را
مادری مانندِ هر شب درد دارد بــــاز هم
از آن روزی که این زیبنده زینب نام می گیرد
فقط از چشم هایِ یک نفر الهام می گیرد
محمّد نه علی نه فاطمه نه مجتبی هم نه
فقط پروانه در آغوشِ گُل آرام می گیرد
و هر حرف و حدیثی آیه ی قرآن نخواهد شد
زنی غیر از خدیجه اسوه ی ایمان نخواهد شد
به جز او هیچ امّ المومِنینی نیست در این شهر
به جز او هیچکس همصحبتِ قرآن نخواهد شد
از سیره ات پیداست فرزندِ علی باشی
زندان به زندان بند در بندِ علــی باشی
جز زهر آبِ خوش نخواهی خورد در زندان
وقتی حســن باشی و فرزندِ علــی باشی
قرآن به جز او بر کسی نازل نمی شد
دیــــنِ خدا با هیچکس کامِل نمی شد
دیگر کسی غیر از رســولِ مهربانی
یک لحظه در غارِ حَرا داخِل نمی شد